کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جون به سر،()شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
هلومه سر
لغتنامه دهخدا
هلومه سر. [ ] (اِخ ) هلوم سر. رجوع به هلوم سر شود.
-
چرخ رفتن
لغتنامه دهخدا
چرخ رفتن . [ چ َ رَ ت َ ] (مص مرکب ) گیج رفتن سر. چرخ خوردن سر. دوار داشتن سر. سرگیجه رفتن . دوران داشتن سر. رجوع به چرخ خوردن شود.
-
اسلاع
لغتنامه دهخدا
اسلاع . [ اِ ] (ع مص ) شکسته سر شدن . شکسته سر گردیدن . (منتهی الارب ).
-
تارک سر
لغتنامه دهخدا
تارک سر. [ رَ ک ِ س َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) فرق سر. میان بالای سر. رجوع به تار و تارک شود.
-
استحکاک
لغتنامه دهخدا
استحکاک . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) استحکاک سر کسی را؛ سر او خاریدن خواستن . به خارش آمدن سر او. (از منتهی الارب ).
-
سر اندرکشیدن
لغتنامه دهخدا
سر اندرکشیدن . [ س َ اَ دَ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) مشهور شدن . پیش افتادن . برتر رفتن : بزودی به فرهنگ جایی رسیدکز آموزگاران سر اندرکشید. فردوسی . || سر فروبردن . مقابل سر برآوردن : بدین همت که اندرسر همی داری سر اندرکش سزای پینه و دوکی نه مرد رزم ...
-
سر برگرفتن
لغتنامه دهخدا
سر برگرفتن . [س َ ب َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) از خواب برخاستن و بیدار گردیدن . (برهان ) (رشیدی ) (انجمن آرا) : پهلومنه که یاری پهلوی توست آری برگیر سر که این سر خوش زآن سر است امشب . مولوی (کلیات شمس چ دانشگاه ص 187).|| کنایه از مسافر شدن . (برهان ).
-
گیج شدن
لغتنامه دهخدا
گیج شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) دست و پا گم کردن . حیران شدن . خود را گم کردن : گیج شده ست این سر من این سر سرگشته ٔ من تا که ندانم پسرا که پسرم یا پدرم .مولوی .
-
شعفات
لغتنامه دهخدا
شعفات . [ ش َ ع َ ] ع اِ) ج ِ شَعَفَة. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج ِ شعفة، به معنی سر کوه و سر هر چیزی . (آنندراج ). و رجوع به شعفة شود.
-
شعوف
لغتنامه دهخدا
شعوف . [ ش ُ ] (ع اِ) ج ِ شَعَفَة. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج ِ شعفة، به معنی سر کوه و سر هر چیزی . (آنندراج ). و رجوع به شَعَفة شود.
-
چگاه
لغتنامه دهخدا
چگاه . [ چ َ ] (اِ) سرکوه را گویند. (آنندراج ). و رجوع به چکاد و چکاه شود. || میان سر و فرق سر آدمی را نیز گویند. (آنندراج ). رجوع به چکاد و چگاه شود.
-
ماسورگک
لغتنامه دهخدا
ماسورگک . [ رَ گ َ ] (اِ مصغر) ماسوره ٔ کوچک : سر او بسته به پنهان زدرون عمداسر ماسورگکی در سر او پیدا. منوچهری .و رجوع به ماسوره شود.
-
سرشکافته
لغتنامه دهخدا
سرشکافته . [ س َ ش ِ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) دانه ای است شبیه به گندم و خردتر از آن و سر آن چون سر گرز خشخاش و کمی تلخ و آن غیر تلخه است . (یادداشت مؤلف ).
-
تار سر
لغتنامه دهخدا
تار سر. [ رِ س َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تارک سر: فرق ؛ تار سر که راهی است میان موی سر. (منتهی الارب ). مفرق ؛ تار سر که فرق جای موی سر است . (منتهی الارب ). قبض ؛بزرگ شدن سر یا تار سر. (منتهی الارب ). قله ٔ تار سر مردم . (منتهی الارب ). رجوع به ت...
-
کیانی کلاه
لغتنامه دهخدا
کیانی کلاه . [ ک َ ک ُ ] (اِ مرکب ) کلاه کیانی . تاج کیانی . تاج شاهانه . تاج شاهی : به روز خجسته سر مهرماه به سر بر نهاد آن کیانی کلاه .فردوسی .