کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جون به خرخره رسیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
خرخره
لغتنامه دهخدا
خرخره . [ خ ُ خ ُ رَ ] (اِخ ) نام تیره ای است از ایل کلهر به کردستان . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 162).
-
کار به جان رسیدن
لغتنامه دهخدا
کار به جان رسیدن .[ ب ِ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) قریب بهلاک رسیدن . (غیاث ) (آنندراج ). کار بجان آمدن . || کار به جان و کارد به استخوان رسیدن ؛ به جان آمدن . بی حوصله شدن . مشرف به موت شدن . ناتوان و بیچاره شدن در کار.
-
ینوع
لغتنامه دهخدا
ینوع . [ ی ُ ] (ع مص ) به معنی ینع است . (ناظم الاطباء). به جای رسیدن میوه . (تاج المصادر بیهقی ). رسیدن ثمر و هنگام درودن رسیدن . (آنندراج ). و رجوع به ینع شود.
-
بجاء رسیدن
لغتنامه دهخدا
بجاء رسیدن . [ ب ِ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) به جای رسیدن . || بموقع رسیدن . || به حد مردان رسیدن . بالغ شدن : چون فرزند امیرالمؤمنین بجاء (بجای ) رسد، این عهده [ که هارون را بخلع خود بازدارم ] بر من . (مجمل التواریخ والقصص ).
-
بچراغ رسیدن
لغتنامه دهخدا
بچراغ رسیدن . [ ب ِ چ َ / چ ِ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) رسیدن بچراغ . به روشنی رسیدن : برخیز که خود را به چراغی برسانیم تا قوت برهم زدن بال و پری هست . میرزا ملک مشرقی .|| کنایه از رسیدن خدمت بزرگی یا به دولتی . (آنندراج ). کنایه از رسیدن به دولتی باشد...
-
بجای رسیدن
لغتنامه دهخدا
بجای رسیدن . [ ب ِ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) بجائی رسیدن . (آنندراج ). به هدف نائل شدن . به مقصود رسیدن : آزادگان بجای رسیدند و ما همه زان رهروان که گرد پس کاروان خورند.نظیری .
-
اجرال
لغتنامه دهخدا
اجرال . [ اِ ] (ع مص ) کندن زمین را تا بسنگها رسیدن . (منتهی الارب ). کندن زمین را تا بسنگ ناک رسیدن . به دِج رسیدن کن کن و مقنی .
-
صیب
لغتنامه دهخدا
صیب . [ ص َ ] (ع مص ) رسیدن کسی یا چیزی را. (منتهی الارب ). رسیدن به چیزی . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار).
-
رسیدن
لغتنامه دهخدا
رسیدن . [ رِ دَ ] (مص ) رشتن و ریسیدن . (ناظم الاطباء). مخفف ریسیدن . رجوع به ریسیدن و رشتن شود.
-
لگن به سر
لغتنامه دهخدا
لگن به سر. [ ل َ گ َ ب ِ س َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) دیگ به سر. قزقان به سر. موجودی با لگنی بر سر که در تصور کودکان آرند، بیم دادن ایشان را چون یک سرو دوگوش . لولو خرخره و جز آنها. || در تداول عامه ، فرنگی به مناسبت کلاه شاپو که بر سر نهد.
-
نصف شدن
لغتنامه دهخدا
نصف شدن . [ ن ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) به نیمه رسیدن .به نصف رسیدن . || به دو نیم شدن . (یادداشت مؤلف ) || نیمی شدن . (یادداشت مؤلف ).
-
استجزاز
لغتنامه دهخدا
استجزاز. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) به حد درو رسیدن : استجزاز بُرّ؛ به درو رسیدن گندم . (منتهی الارب ). به درو آمدن کشت . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ).
-
اسباخ
لغتنامه دهخدا
اسباخ . [ اِ ] (ع مص ) شورناک گردیدن زمین . (منتهی الارب ). || به زمین شوره رسیدن . (تاج المصادر بیهقی ). به زمین شور رسیدن . (زوزنی ) (منتهی الارب ). به زمین شوره دررفتن .
-
تکلیف شدن
لغتنامه دهخدا
تکلیف شدن . [ ت َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) در تداول مردم ، بحد بلوغ رسیدن . بحد تکلیف رسیدن . بالغ گردیدن . خود را شناختن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). ناظم الاطباء در ذیل به تکلیف رسیدن آرد: بسن رشد و بلوغ رسیدن و بالغ شدن . و سن تکلیف ، سن رشد و بلوغ .
-
انتهاء
لغتنامه دهخدا
انتهاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بازایستادن از کار و جز آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). بازایستادن از چیزی . (از اقرب الموارد). واایستادن . (مصادر زوزنی ). واایستدن . (تاج المصادر بیهقی ). بازایستادن . (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی ). بازا...