کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جولاهی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جولاهی
لغتنامه دهخدا
جولاهی . (حامص ) بافندگی . حیاکت . نساجی : اگر بقراط جولاهی نداندنیفزایدبر او بر قدر جولاه .سعدی .
-
جستوجو در متن
-
هف
لغتنامه دهخدا
هف . [ هََ ] (اِ) کارگاه جولاهی . (برهان ). کارگاه جولاهی باشد که بفتری نیز گویند. (سروری ). || و بعضی شانه ٔ جولاهی را گفته اند. (برهان ).
-
حائکی
لغتنامه دهخدا
حائکی . [ ءِ ] (حامص ) بافندگی . جولاهی . بافکاری . پایبافی . گوفشانی . همگری .
-
نساجت
لغتنامه دهخدا
نساجت . [ ن ِ ج َ ] (ع اِمص ) نساجة. بافندگی . حیاکت . جامه بافی . جولاهی . حیاک . (یادداشت مؤلف ). رجوع به نساجة شود.
-
حیاکة
لغتنامه دهخدا
حیاکة. [ ک َ ] (ع مص ) بافتن جامه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). بافندگی . جولاهی . رجوع به حوک و حیاک شود.
-
دروزة
لغتنامه دهخدا
دروزة. [ دَرْ وَ زَ ] (ع مص ) معرب از دریوزه . دریوزه کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا). || به کارهای دون و فرومایه پرداختن چون جولاهی و دربان و امثال آن . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
رضا
لغتنامه دهخدا
رضا. [ رِ ] (اِخ ) یا رضا اصفهانی . از گویندگان اصفهان که در اوایل پیشه ٔ جولاهی داشت . رجوع به فرهنگ سخنوران و تذکرة المعاصرین ص 120 و 121 و شمع انجمن ص 170 شود.
-
نساجی
لغتنامه دهخدا
نساجی . [ن َس ْ سا ] (حامص ) بافندگی . شغل و صنعت نساج . (ناظم الاطباء). جولاهی . جولاهگی . جامه بافی . حوک . حیاک . حیاکت . || (اِ) آنجا که بافندگی کنند. جای بافندگی و جولاهگی و کارگاه پارچه بافی . کارخانه ٔ نساجی .
-
حفة
لغتنامه دهخدا
حفة. [ ح َف ْ ف َ] (ع اِ) نورد [ در جولاهگی ] . (مهذب الاسماء). منوال [ در جولاهی ] . منوال جولاهان که بر آن جامه پیچند وقت بافتن . (از اقرب الموارد). || کرامت تمام . نوازش تمام . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || نوعی ماهی است سپید و خاردار. || اندا...
-
بفتری
لغتنامه دهخدا
بفتری . [ ب َ ت َ ] (اِ) دفتین جولاهگان و نساجان باشد. (برهان ). بف و دفتین جولاهی . (ناظم الاطباء) (از رشیدی ) (جهانگیری ذیل بف ). آنچه بافندگان را باشد و آن چوبی است که بهنگام بافتن بر جامه زنند. (مؤید الفضلاء). شانه ٔ بزرگ جولاهه که در هنگام بافت...
-
کارچوب
لغتنامه دهخدا
کارچوب . (اِ مرکب ) چوبها و آلاتی باشد که جولاهگان جامه های نبافته ٔ فراز کرده را با آنها ببافند و به عربی نسج گویند. (برهان ) (آنندراج ). نسج جولاهی و زردوزی و چکن دوزی . (ناظم الاطباء). مُسط؛ کارچوب که وقت بافتن راست ایستاده دارند. (منتهی الارب ). ...
-
پنبه نهادن
لغتنامه دهخدا
پنبه نهادن . [ پَم ْ ب َ / ب ِ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) قرار دادن پنبه در جامه یا جز آن : بجذب امر کشی حرف از زبان سکوت بدست نهی نَهْی ْ پنبه در دهان صدا. ظهوری (از آنندراج ) || کنایه از فریب دادن باشد. (برهان قاطع) (رشیدی ). || کنایه از راضی ساختن ...
-
حبیب
لغتنامه دهخدا
حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن زبیربن مشکان الهلالی الاصبهانی . از ناقله ٔ بصره است . شعبة و عمارة از وی حدیث آوردند و زبیریان مدینه از بازماندگان اویند، و نیز از بازماندگان او در اصفهان حبیب بن هَوذةبن حبیب و نیز یونس بن حبیب و نیز ابراهیم بن عبدالعزیز و...
-
درویش دهکی
لغتنامه دهخدا
درویش دهکی . [ دَرْ ] (اِخ ) از شاعران قزوین است که به صنعت خشت مالی منسوب و میرعلیشیر نام او را در مجالس النفائس آورده و گوید: او پیری بود بی خویش و هیچ خویشتن داری و تن پرستی در او نبودو کار او جولاهی بود و کرباس خوب می بافت و چون مشتری می یافت به ...