کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جولان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جولان
لغتنامه دهخدا
جولان . (ع اِ) خاک . جَیلان . (اقرب الموارد). || زنجیری که در پای مجرمان اندازند. (آنندراج ).
-
جولان
لغتنامه دهخدا
جولان . [ ج َ ] (ع اِ) خاک . || سنگریزه ها که بادش از جایی بجایی برد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (ص ) بسیار گرد و خاک ، گویند یوم جولان َ و در این صورت جولان ممنوع الصرف است . (منتهی الارب ).- جولان الهموم ؛ اول اندوه و آغاز آن . (منتهی الارب...
-
جولان
لغتنامه دهخدا
جولان . [ ج َ وَ ] (ع اِ) ستوران ریزه و ستوران بلایه و ردی . (منتهی الارب ).
-
جولان
لغتنامه دهخدا
جولان . [ ج َ وَ ] (ع مص ) قطع کردن مسافت اطراف و جوانب جایی : جال الفرس فی المیدان جولةً و جولاناً؛ قطع جوانبه . (از اقرب الموارد). تاختن . تاخت زدن . || برگزیدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || از هم جدا شدن و سپس حمله کردن . (منتهی الارب ) (اقر...
-
واژههای مشابه
-
سبک جولان
لغتنامه دهخدا
سبک جولان . [ س َ ب ُ ج َ / جُو ] (ص مرکب ) مرادف سبک پی . (آنندراج ). تندخیز. سبک رو : ز ناحق کشتگان پروا ندارد آن سبک جولان نسوزد دل نسیمی را که ره بر لاله زار افتد. صائب (از آنندراج ).نبض دل بیتابان زین دست نمی جنبداین موج سبک جولان دریای دگر دارد...
-
جولان کردن
لغتنامه دهخدا
جولان کردن . [ ج َ / جُو / ج َ وَ ک َدَ ] (مص مرکب ) دور گردیدن . گرد برآمدن . گردیدن . || تاخت کردن . تاختن . (فرهنگ فارسی معین ).
-
مه جولان
لغتنامه دهخدا
مه جولان . [ م َه ْ ج َ / جُو ] (ص مرکب ) که جولان و سیر و گردش او چون ماه است . با جولان کردنی چون ماه . || جولان کننده بر ماه . پیماینده ٔ ماه که به کنایه مراد رخسار معشوق است . بر ماه رخسار آینده و رونده : ای زلف بتم عقرب مه جولانی جادوصفتی گرچه ب...
-
جستوجو در متن
-
ناورد دادن
لغتنامه دهخدا
ناورد دادن . [ وَ دا دَ ] (مص مرکب ) جولان دادن . جولان کردن : بر زمین فراخ دِه ناورددر هوای بلند کن پرواز.مسعودسعد.
-
جائل
لغتنامه دهخدا
جائل . [ ءِ ] (ع ص ) از: جوله . جولان زننده . جولان کننده . رجوع به جوله شود.
-
جول
لغتنامه دهخدا
جول . (ع مص ) گرد برآمدن . جَوْلة و جؤل . جَوَلان . (منتهی الارب ).
-
جؤول
لغتنامه دهخدا
جؤول . [ ج ُ ] (ع مص ) گرد برآمدن . جولان . جولة. (منتهی الارب ). || طواف کردن . (ذیل اقرب الموارد).
-
حارث
لغتنامه دهخدا
حارث . [ رِ ] (اِخ ) نام قریه ای است از قراء حوران ، به نواحی دمشق ، و آن را حارث الجولان نیز گویند و جولان کوهی است به شام و حارث نام قله ای از قلل آن است .
-
نورد دادن
لغتنامه دهخدا
نورد دادن . [ ن َ وَ دَ ] (مص مرکب ) جولان دادن : در میدان مبارزت اسب را نورد می داد و این بیت ها می گفت . (ابوالفتوح چ سنگی ج 2 ص 172).