کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جوف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جوف
لغتنامه دهخدا
جوف . (ع ص ، اِ) ج ِ جوفاء، بمعنی دلو فراخ . (منتهی الارب ). رجوع به جوفاء شود.
-
جوف
لغتنامه دهخدا
جوف . [ ج َ ] (ع اِ) زمین پست و هموار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || شکم و درون هر چیزی . (منتهی الارب ). جوف از انسان شکم او و از خانه ، اندرون آن : نه طفل زبان بسته بودی ز لاف همی روزی آمد به جوفت ز ناف . سعدی .ماجعل اﷲ لرجل من قلبین فی جوفه . ...
-
جوف
لغتنامه دهخدا
جوف . [ ج َ وَ ] (ع ص ) فراخ . (منتهی الارب ). || (اِمص ) فراخی . سعه . وسعت . || (مص ) درون کاواک (خالی و بی مغز) شدن . وفعل آن از سمع است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
اخرب
لغتنامه دهخدا
اخرب . [ اَ رَ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از خراب .- امثال :اخرب من جوف حمار ؛ اخلی من جوف حمار. (مجمعالامثال میدانی در اخلی ...).
-
صلصل
لغتنامه دهخدا
صلصل . [ ص ُ ص ُ ] (اِخ ) آبی است در جوف هضبه ٔ حمراء. (معجم البلدان ).
-
حجیف
لغتنامه دهخدا
حجیف . [ ح َ ] (ع اِ) آوازی که از جوف برآید. (منتهی الارب ).
-
اجواف
لغتنامه دهخدا
اجواف . [ اَج ْ ] (ع اِ) ج ِ جوف ، بمعنی درون ، میان ، شکم .
-
خیس
لغتنامه دهخدا
خیس . [ خ َ ] (اِخ ) از بلوکات جوف غربی است در مصر. (از معجم البلدان ).
-
مفأم
لغتنامه دهخدا
مفأم . [ م ُ ف َءْ ءَ / م ُ ءَ ] (ع ص ) دل فراخ جوف . (ناظم الاطباء): بعیرمفأم ؛ شتر فربه فراخ جوف . (از ذیل اقرب الموارد).
-
نحم
لغتنامه دهخدا
نحم . [ ن َ ح ِ ] (ع ص ) رجل نحم ؛ مردی که از جوف او صدائی خارج شود. (از المنجد).
-
فاقوس
لغتنامه دهخدا
فاقوس .(اِخ ) شهری است در مشرق مصر، و در آخر دیار مصر در جوف شرقی از سمت شام واقع است . (از معجم البلدان ).
-
دردرون
لغتنامه دهخدا
دردرون . [ دَ دَ ] (اِ مرکب ، ق مرکب ) اندرون . (آنندراج ). داخل . درون . در جوف . میان . (ناظم الاطباء).
-
شحو
لغتنامه دهخدا
شحو. [ ش ح ْوْ ] (ع اِ) جوف . درون :انا واسع الشحو؛ من فراخ کامم . (از اقرب الموارد).
-
عمران
لغتنامه دهخدا
عمران . [ ع ُ ] (اِخ ) موضعی است در بلاد مراد در جَوف . و یکی ازایام عرب در آن روی داده است . (از معجم البلدان ).