کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جوش گوشه ای کوژ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
عرق جوش
لغتنامه دهخدا
عرق جوش . [ ع َرَ ] (اِ مرکب ) نوعی جوشهای کوچک که آن را عرق گز نامند. (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به عرق گز شود.
-
کاله جوش
لغتنامه دهخدا
کاله جوش . [ ل َ / ل ِ ] (اِ) کالجوش . کله جوش . کالیجوش . رجوع به کالجوش شود.
-
کله جوش
لغتنامه دهخدا
کله جوش . [ ک َ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) طعامی از روغن و گردوی کوبیده و پیاز داغ و کشک و شنبلیله ٔ خشک . طعامی از آب و دوغ کشک و روغن و گردوی کوبیده و پیاز داغ . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کالجوش . کاله جوش . (فرهنگ فارسی معین ، ذیل کالجوش ). و رجوع ...
-
نیم جوش
لغتنامه دهخدا
نیم جوش . (ص مرکب ) چیزی که نیک نجوشیده و خوب نپخته باشد. (از ناظم الاطباء). نیز رجوع به نیم جوشیده شود.
-
هفت جوش
لغتنامه دهخدا
هفت جوش . [ هََ ] (اِ مرکب ) هفت فلز است به هم آمیخته که آن را اژدهاث گویند و آن به غایت محکم باشد، و آن هفت فلز این است : زر، نقره ، مس ، جست ،آهن ، سرب ، ارزیز. (از غیاث اللغات ). هفت جسد است که با هم گدازند و از آن چیزها سازند و آن آهن و جس که روح...
-
یخنی جوش
لغتنامه دهخدا
یخنی جوش . [ ی َ ] (نف مرکب ) جوشیده چون یخنی : گله ٔ گوسفند سم تا گوش گشته در آفتاب یخنی جوش . نظامی .و رجوع به یخنی شود.
-
آب جوش
لغتنامه دهخدا
آب جوش . [ ب ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آبی که در آن جوش یعنی بی کربنات سود و حامض طرطیر کرده و چون گوارشی آشامند. || (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آب جوشان .
-
جنب جوش
لغتنامه دهخدا
جنب جوش . [ جُمْب ْ ] (اِ مرکب ) جنب و جوش . رجوع به جنب و جوش شود.
-
جوش آمدن
لغتنامه دهخدا
جوش آمدن . [ م َ دَ ](مص مرکب ) گرم شدن . بجوشیدن آغاز کردن . بغلیان آمدن . غلیان کردن مایع از حرارت ، چنانکه آب بر سر آتش .- خون به جوش آمدن ؛ کنایه از سخت خشمناک شدن . بهیجان آمدن . بخشم آمدن . || طغیان کردن دریا. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).- بجوش ...
-
جوش آوردن
لغتنامه دهخدا
جوش آوردن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) به غلیان داشتن . بجوش داشتن . بجوش آوردن : دلش بر وی از رحمت آورد جوش که اینک قبا پوستینم بپوش .سعدی .
-
جوش ترش
لغتنامه دهخدا
جوش ترش . [ش ِ ت ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اسید طرطریک . اسیر تارتاریک . اسیدی است که از دارتو (دُردی که از شراب در چلیک باقی ماند) بدست آید. (فرهنگ فارسی معین ).
-
جوش خوردن
لغتنامه دهخدا
جوش خوردن . [ خوَر / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) بهم پیوستن دو چیز مخصوصاً دو فلز که جدا کردن آنها مشکل باشد. لحیم شدن . (فرهنگ فارسی معین ). ملتئم شدن .ملتحم شدن . || در تداول ، عصبانی شدن . ناراحت گردیدن : این قدر جوش نخور. (فرهنگ فارسی معین ).
-
جوش دادن
لغتنامه دهخدا
جوش دادن . [ دَ] (مص مرکب ) جوشانیدن چنانکه آب بر آتش . (یادداشت مرحوم دهخدا) : و آن تری گوشت را دیگرباره یک جوش بدهند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || بهم پیوستن دو چیز سخت چون دو تکه فلز. التصاق دادن . لحیم کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا) (فرهنگ فارسی معین ...
-
جوش زدن
لغتنامه دهخدا
جوش زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) جوش دادن : با نیک و بد چو شیر و شکر جوش می زنددریافت هرکه چاشنی اتحادرا. صائب .رجوع به جوش دادن شود. || بغلیان آمدن . (یادداشت مرحوم دهخدا). || عصبانی شدن . داد و فریاد بیجا کردن . (فرهنگ فارسی معین ): جوش نزن شیرت می خ...
-
جوش شیرین
لغتنامه دهخدا
جوش شیرین . [ ش ِ شی ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بیکربنات دو سود. بیکربنات سدیم . جسمی است سفیدرنگ که در هوای خشک و سرد فاسد نمیشود و در آب سرد کم محلول و در آب گرم تجزیه میگردد و در طب برای رفع ترشی معده و سؤهاضمه بکار میرود. (فرهنگ فارسی معین ).