کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جوشآبسنگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
آب جوش
لغتنامه دهخدا
آب جوش . [ ب ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آبی که در آن جوش یعنی بی کربنات سود و حامض طرطیر کرده و چون گوارشی آشامند. || (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آب جوشان .
-
سنگ آب
لغتنامه دهخدا
سنگ آب . [ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان صالح آباد بخش جنت آباد شهرستان مشهد، واقع در 5 هزارگزی شمال خاوری صالح آباد که دارای 119 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
-
جوش
لغتنامه دهخدا
جوش . (اِ) جوشش . غلیان . فوران . (فرهنگ فارسی معین ). معروف است که از جوشیدن باشد. (برهان ). با لفظ زدن و کردن و گرفتن و بلند شدن و برخاستن و دمیدن و افتادن و نهادن و ریختن مستعمل و همچنین بجوش آمدن . (آنندراج ) : دیدم از دورگروهی همه دیوانه و مست ا...
-
جوش
لغتنامه دهخدا
جوش . (اِخ ) دهی است به طوس . (منتهی الارب ). قصبه ایست نزدیک طوس . (معجم البلدان ) (مرآت البلدان ج 4 ص 287).
-
جوش
لغتنامه دهخدا
جوش . (اِخ ) معرب گوش ، نام روز چهاردهم از هر ماه شمسی . (برهان ). لغتی است در گوش ، نام فرشته و نام روز 14 از هر ماه شمسی . (حاشیه ٔ برهان چ معین از روزشماری ص 37، 39) : می خور کت باد نوش بر سمن و پیلگوش روز رش و رام و جوش روز خور و ماه و باد.منوچهر...
-
جوش
لغتنامه دهخدا
جوش . (ع اِ) سینه ٔ مردم . (منتهی الارب ). رجوع به جَوش شود.
-
جوش
لغتنامه دهخدا
جوش . [ ج َ ] (ع مص ) همه شب رفتن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || (اِ) سینه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). || میانه ٔ شب . (ذیل اقرب الموارد) (منتهی الارب ). جوش اللیل . || میان مردم . (منتهی الارب ). || بهره ٔ بزرگ از اول شب ...
-
جوش
لغتنامه دهخدا
جوش . [ ج ُ وَ ] (اِخ ) دهی است به اسفراین . (منتهی الارب ). قصبه ایست در اسفراین .(قاموس ) (معجم البلدان ) (مرآت البلدان ج 4 ص 287).
-
سنگ
لغتنامه دهخدا
سنگ . [ س َ ] (اِ) سنگ در پهلوی به معنی ارزش و قیمت آمده «تاوادیا هَ . 164» . معروف است و به عربی حجر خوانند. (از برهان ). حجر. صخره . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). هر یک از توده های بزرگ و سخت معدنی و طبیعی که دارای ساختمانی صلب و املاح و عناص...
-
سنگ
لغتنامه دهخدا
سنگ . [ س ُ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان کوهپایه ٔ بخش نوبران شهرستان ساوه . دارای 872 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
-
سنگ در آب افکندن
لغتنامه دهخدا
سنگ در آب افکندن . [ س َ دَ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در جائی تمکن کردن و جای خود گرفتن . (آنندراج ) : گرم سنگ و آبی نهی در جواب چو کوه افکنم سنگ خود را در آب . نظامی (از آنندراج ). || پوشیدن . پنهان کردن . (غیاث ). کنایه از پوشیدن و پنهان کردن . (آنندر...
-
آب
لغتنامه دهخدا
آب . (اِ) (اوستائی آپ ap، سانسکریت آپ َ apa، پارسی باستانی آپی api، پهلوی آپ ap) مایعی شفاف بی مَزه و بوی که حیوان از آن آشامد و نبات بدان تازگی و تری گیرد. و آن یکی از چهار عنصر قدماست و به عربی آن را ماء و بلال خوانند. و ابوحیّان و ابوالحیوة و ابوا...
-
آب
لغتنامه دهخدا
آب . (اِ) نام ماه یازدهم از سال ملی یهودو ماه پنجم از سال عرفی و دیوانی آنان و غُرّه ٔ آن بگفته ٔ مورخین قدیم با سلخ مرداد یا غُرّه ٔ شهریور مطابق است . و این ماه نزد بنی اسرائیل ماه عزا و ماتم باشد. و بروز پسین آن وفات هارون است و یهود بدان روز روزه...
-
آب
لغتنامه دهخدا
آب . (اِخ ) نزد نصاری ، اقنوم اوّل از اقانیم سه گانه . صورتی از اَب .
-
اب
لغتنامه دهخدا
اب . [ اَ ] (اِ) سنبل الطیب . (مخزن الادویه ).