کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جوشش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جوشش
لغتنامه دهخدا
جوشش . [ ش ِ ] (اِمص ) از جوشیدن . غلیان . جوش داشتن . بجوش آمدن . (یادداشت مرحوم دهخدا) : باده در جوشش گدای جوش ماست چرخ در گردش اسیر هوش ماست . مولوی .|| گرم گیری در معاشرت . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا): فلان جوششی با رفقا نداشت .
-
جستوجو در متن
-
بسترم
لغتنامه دهخدا
بسترم . [ ب ُ ت ُ ] (اِ) بشترم . جوشش و دمیدگی اعضا باشد. (رشیدی ) (ناظم الاطباء). رجوع به بشترم شود.
-
بسنخدن
لغتنامه دهخدا
بسنخدن . [ ب َ س َ ن َ دَ ] (مص ) تخمیر نمودن . || به جوشش آوردن . (ناظم الاطباء).
-
جوشاک
لغتنامه دهخدا
جوشاک . (اِمص ) بمعنی جوشیدن باشد. (برهان ) (آنندراج ). از: جوش + َ-اک (پسوند)، مانند پوشاک ، خوراک . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). جوشش : چون قرابه دیده از خمخانه جوشاک شراب شیشه خانه بین که بهر اوچه سان آراسته . امیرخسرو.رجوع به جوشیدن و جوشش شود.
-
غلانیة
لغتنامه دهخدا
غلانیة. [ غ َ ی َ ] (ع مص ) گرانی و جوشش . و نون زاید است . (از منتهی الارب ). گران دانستن قیمت چیزی ، و نون آن زاید است . (از اقرب الموارد).
-
فتار
لغتنامه دهخدا
فتار. [ ف ِ ] (ع مص ) آرمیدن سپس جوشش و به سستی آوردن سپس درشتی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || آرمیدن سرما. || کوتاهی کردن در کار. (اقرب الموارد).
-
دهداق
لغتنامه دهخدا
دهداق . [ دَ ] (ع اِ) جوشش دیگ . || خنده ٔ بد. || رفتاری است بالاتر از عنق که نوعی از رفتارستور است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
مدوام
لغتنامه دهخدا
مدوام . [ م ِدْ ] (ع اِ) چوبکی است که بدان جوشش دیگ فرونشانند. مدوم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة).
-
مدوم
لغتنامه دهخدا
مدوم . [ م ِدْ وَ ] (ع اِ) چوبکی است که بدان جوشش دیگ فرونشانند. مدوام . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة).
-
مدوم
لغتنامه دهخدا
مدوم . [ م ُ دَوْ وِ ] (ع ص ) آرام کننده . فرونشاننده .(ناظم الاطباء). فرونشاننده ٔ جوشش دیگ یا چیزی . (آنندراج ). نعت فاعلی است از تدویم . رجوع به تدویم شود.
-
کرفاءة
لغتنامه دهخدا
کرفاءة. [ ک َ ف َ ءَ ] (ع مص ) کفک برآوردن دیگ از جوشش . || افزون شدن موی و جز آن و برهم نشستن . || درآمیختن قوم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
-
طغیان کردن
لغتنامه دهخدا
طغیان کردن . [طُغ ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) موج زدن آب . جوشش سیل و دریا و جز آن . || نافرمانی کردن : حرف زهرش گفته ام شکّر لبم را میگزددرد طغیان میکند گر نام افیون میبرم .ظهوری (از آنندراج ).
-
غق غق
لغتنامه دهخدا
غق غق . [ غ ِ غ ِ ] (ع اِ صوت ) حکایت بانگ جوشش ، منه الحدیث : «ان الشمس لتقرب من الناس یوم القیامة حتی ان بطونهم تقول غق غق ». (منتهی الارب ). حکایة صوت الغلیان . (اقرب الموارد).
-
دهداق
لغتنامه دهخدا
دهداق . [ دَ/ دِ ] (ع مص ) بریدن گوشت و شکستن استخوان را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || گرد گردیدن گوشت پاره از جوشش دیگ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).