کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جوش،جوش و اعراض پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
انفثاء
لغتنامه دهخدا
انفثاء. [ اِ ف ِ ] (ع مص ) فرونشستن . (از اقرب الموارد). فرونشستن خشم . از جوش افتادن .از جوش بازایستادن دیگ و جز آن . (یادداشت مؤلف ).
-
دوغ گرمه
لغتنامه دهخدا
دوغ گرمه . [ گ َ م َ / م ِ ](اِ مرکب ) کاله جوش . کالجوش . غذایی که از کشک در آب ساییده و لپه و روغن و پیاز و نعناع داغ و گردو و جزآن سازند. (یادداشت مؤلف ). رجوع به کاله جوش شود.
-
لیموناد
لغتنامه دهخدا
لیموناد. (فرانسوی ، اِ) (در زبان فرانسه به معنی شربت آب لیمو است ) و در فارسی به معنی آب جوش ، یعنی آب دَم دار (گازدار) است و آن شربتی است گازدار از جوش شیرین و ترش که به فرانسه آن را آب گازز گویند.
-
هدوج
لغتنامه دهخدا
هدوج . [ هََ ] (ع ص ) شتاب جوش از دیگ و مانند آن .- قدر هدوج ؛ دیگ شتاب جوش . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و در تداول امروز زودپز. || بابانگ .- ریح هدوج ؛ باد بابانگ . (منتهی الارب ).
-
سردیگ
لغتنامه دهخدا
سردیگ . [ س َ ] (اِ مرکب ) شوربایی که اول جوش کند و آن را سرجوش هم گویند. (آنندراج ). سرجوش . (شرفنامه ).
-
میقف
لغتنامه دهخدا
میقف . [ ق َ ] (ع اِ) میقاف . چوبی که بدان دیگ را جنبش دهند و از جوشش باز دارند. (منتهی الارب ، ماده ٔ وق ف ) (از آنندراج ). چوبی که بدان دیگ را برهم زنند تا از غلیان و جوش بازماند. (ناظم الاطباء). آنچه جوش دیگ بر آن نشانند. (مهذب الاسماء). و رجوع به...
-
جنب
لغتنامه دهخدا
جنب . [ جُمْب ْ ] (اِ) حرکت . (حاشیه ٔ برهان چ معین ): جنب و جوش . رجوع به جنبیدن و جنبش شود.
-
بجوش
لغتنامه دهخدا
بجوش . [ ب ِ ] (ص مرکب ) (از: ب + جوش ) در حال جوشیدن . در حال جوشش . جوشنده . جوشان : ای جهان از سر شمشیر تو دریای بجوش جوش دریای تو شمشیرزن و جوشن پوش .سوزنی .
-
پرخروش
لغتنامه دهخدا
پرخروش . [ پ ُ خ ُ ] (ص مرکب ) پرغوغا. پرآواز : جهان گشت ز آواز او پرخروش برانگیخت گرد و برآورد جوش . فردوسی .همی کوه پرناله و پرخروش همی سنگ خارا برآمد بجوش . فردوسی .زمین پرخروش و هوا پر ز جوش همی کر شدی مردم تیزهوش . فردوسی .همه سیستان زو شود پرخر...
-
اعراض جزوی
لغتنامه دهخدا
اعراض جزوی . [ اَ ض ِ ج ُزْ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) چیزهایی که موجوددر موضوع بود و مقول بر موضوع نبود. (از اساس الاقتباس ص 37). مقابل اعراض کلی . رجوع به اعراض کلی شود.
-
بجوش آمدن
لغتنامه دهخدا
بجوش آمدن . [ ب ِ م َ دَ ] (مص مرکب ) (از: ب + جوش + آمدن ) جوش آمدن . بحد جوشیدن رسیدن . رجوع به جوش آمدن شود. || بحرکت آمدن . طغیان کردن . جنبش آغاز کردن : ز هر دو سپه بر فلک شد خروش زمین همچو دریا بر آمد بجوش . فردوسی .باده نوشان درآمدند بجوش در و...
-
ججق
لغتنامه دهخدا
ججق . [ ج ُ ج ُ ] (اِ) جوانه . جوش [درخت و گیاه ]، در لهجه ٔ قزوین . (یادداشت مؤلف ).
-
اعراض
لغتنامه دهخدا
اعراض . [ اَ ] (اِخ ) نام قریه هایی است که میان حجاز و یمن و سراة قرار دارند. (از معجم البلدان ). و برای تفصیل به کتاب فوق رجوع شود.
-
پرشور
لغتنامه دهخدا
پرشور. [ پ ُ ] (ص مرکب ) پرحرارت و حرکت .- سری پرشور داشتن ، کله ٔ پرشور داشتن ؛ سری پرحرارت و جنب و جوش داشتن .
-
شرز
لغتنامه دهخدا
شرز. [ ش َ ] (ع اِ) نظر فیه اعراض کنظر المعادی و المبغض . (یادداشت مؤلف ). نگاهی که در آن اعراض باشد چون نگاه دشمن و بغض دارنده .