کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جود و کرم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
درهشته
لغتنامه دهخدا
درهشته . [ دَ هَِ ت َ / ت ِ ] (اِ) جود و عطا. (جهانگیری ) (آنندراج ) (انجمن آرا). عطا. (صحاح الفرس ). جود و عطا و کرم . (برهان ). کرم و بخشش و داد و سخا. (ناظم الاطباء).
-
کرم گستر
لغتنامه دهخدا
کرم گستر. [ ک َ رَ گ ُ ت َ ] (نف مرکب ) گسترنده ٔ کرم . بخشش و جود کننده . (آنندراج ). نیکوکار. خیراندیش . مهربان . (ناظم الاطباء). سخی . جواد. (فرهنگ فارسی معین ) : لطیف کرم گستر کارسازکه دارای خلق است و دانای راز.سعدی .
-
عامر
لغتنامه دهخدا
عامر.[ م ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ، مکنی به ابوبرده از قضات کوفه بود و او را کرم و جود و محاسن بسیاری بوده است .وی به سال 103 هَ . ق . درگذشت . (از الاعلام زرکلی ).
-
برمکی
لغتنامه دهخدا
برمکی . [ ب َ م َ ] (ص نسبی ) منسوب به برمک ، که نام پدر خالد و جد ابوعلی یحیی و دو پسرش فضل و جعفر است . (از الانساب سمعانی ). واحد برامکة که قومی اند موصوف به جود و کرم . (از اقرب الموارد). کسانی که از نسل برمک باشند. منسوب به طایفه ٔ برمک . ج ، بَ...
-
فراهنگ
لغتنامه دهخدا
فراهنگ . [ ف َ هََ ] (اِ) فرهنگ . دهنه ٔ کاریز. (یادداشت به خط مؤلف ) : روشن شود از طبعش سیل کرم و جودچون آب که روشن شود از کام فراهنگ . خواجه علی شجاعی (از تاریخ بیهق ).در مآخذ دیگر لغت فارسی ضبط نشده است .
-
بازیگه
لغتنامه دهخدا
بازیگه . [ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) مخفف بازیگاه . بازیجای . جای بازی . میدان . بازیکده : بازیگه شمس و قمر و ببر و هژبر است منزلگه جود و کرم و حلم و وقار است . منوچهری .چو در بازیگه میدان رسیدندریرویان ز شادی می پریدند. نظامی .و رجوع به بازیگاه و بازیکده ...
-
لهاشم
لغتنامه دهخدا
لهاشم . [ ل َ ش ُ ] (ص ) هر چیز بد و زشت و نازیبا و دون را گویند. (جهانگیری ). هر چیز زبون و زشت و نازیبا و دون و بد را گویند. (برهان ) : شعر ژاژیدن لهاشم توست علک خائیدن لهاشم خر. سوزنی .تو نیستی از جمع کریمان نفایه من نیز نه از قوم حکیمان لهاشم تو ...
-
اریحیت
لغتنامه دهخدا
اریحیت . [ اَ ی َ حی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) اریحیة. فراخ خوئی . (منتهی الارب ). وسعت خلق در هر چیز و خصوصاً در کرم : سلطان دراکرام قدر و تبجیل محل ّ او آثار اریحیت بجا آورد و او را باعزاز در بر گرفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 251). و سلطان در قبول پ...
-
والدین
لغتنامه دهخدا
والدین . [ ل ِ دَ ] (ع اِ) صیغه ٔ تثنیه ، در حالت نصبی و جری . پدر و مادر. (ناظم الاطباء). ابوین . ابوان . والدان . باب و مام . اب و ام . بابا و ماما : دو کف کافی او والدین مکرمتندازین و آن کرم و جود بی قیاس ولد. سوزنی .بهر دل والدین بسته ٔ شروان شدن...
-
حمار
لغتنامه دهخدا
حمار. [ ح ِ ] (اِخ ) ابن مالک یا مویلع. مردی بود از طایفه ٔ عاد که چهل سال مسلمان و اهل کرم و جود و بخشش بود. ده فرزند داشت که برای شکار بیرون رفتند و صاعقه ٔ آسمانی آنان راهلاک کرد و بدنبال این حادثه آن مرد، کافر شد و گفت :من خدایی را که فرزندان من ...
-
ودود
لغتنامه دهخدا
ودود. [ وَ ] (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی . (ازغیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : با طلب چون ندهی ای حی ودودکز تو آمد جملگی جود و وجود. مولوی .دست حاجت چو بری پیش خداوندی برکه کریم است و رحیم است و غفورست و ودود. سعدی .رحمت بارخدایی که کری...
-
دریادلی
لغتنامه دهخدا
دریادلی . [ دَرْ دِ ] (حامص مرکب ) چگونگی و صفت و حالت دریادل . جوانمردی . سخاوت . بخشندگی . کرم . جود. بخشش : ز دریادلی شاه دریاشکوه نوازش بسی کرد با آن گروه . نظامی .آب رخ مرد ز دریادلیست حاصل درویش ز بی حاصلی است . خواجو.|| دلیری . شجاعت : و صیت ح...
-
طائی
لغتنامه دهخدا
طائی . (ص نسبی ) منسوب به طی که پدر بطنی است . (منتهی الارب ). و از جمله حاتم از اسخیاء معروف عرب که از قبیله ٔ طی بوده است : آنی تو که گر زنده شودحاتم طائی علم و کرم و جود کند از تو تعلم . سوزنی .نماند حاتم طائی و لیک تا به ابدبماند نام بلندش به نیک...
-
جوانمردی
لغتنامه دهخدا
جوانمردی . [ ج َ م َ ] (حامص مرکب ) صفت جوانمرد. مروت . فتوت . رادی . سخاوت . سخاء. (دهار). جود. (مهذب الاسماء). مردانگی . مکرمت . کرم . (منتهی الارب ). سماحت . سماح . (دهار). همت : شاهی که نشد معروف الا بجوانمردی الا بنکونامی الا بنکوکاری . منوچهری ...
-
عامر
لغتنامه دهخدا
عامر. [ م ِ ] (اِخ ) ابن طُفیل بن مالک بن جعفر العامری از بنی عامربن صعصعة. از شعرا و بزرگان عرب در جاهلیت بود. مولد و منشاء او به نجد بوده است . او مردی بود با جود و کرم که به امر او همواره در بازار عکاظ بواسطه ٔ جارچی آمادگی خود را جهت هرگونه خدمت ...