کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جوجه مرغ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جوجه مرغ
لغتنامه دهخدا
جوجه مرغ . [ جو ج َ / ج ِ م ُ ] (اِ مرکب ) نوزاد ماده ٔ مرغ خانگی که پس از بلوغ تبدیل بمرغ میشود. (فرهنگ فارسی معین ).
-
واژههای مشابه
-
جوجه تیغی
لغتنامه دهخدا
جوجه تیغی . [ جو ج َ / ج ِ ] (اِ مرکب ) خارپشت . ارمجی . پستانداری از راسته ٔ حشره خواران که خاص آسیا واروپا و افریقاست ، این پستاندار قدش از خرگوش کمی کوچکتر است و پشتش از تیغهای تیزی پوشیده شده که آلت دفاعی حیوان را بوجود می آورد. (فرهنگ فارسی معین...
-
جوجه حیدر
لغتنامه دهخدا
جوجه حیدر. [ جو ج َ ح َ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان برده سره ٔ بخش اشترینان شهرستان بروجرد دارای 408 تن سکنه . آب از قنات و محصول غلات و پنبه و شغل اهالی زراعت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
جوجه مشتی
لغتنامه دهخدا
جوجه مشتی . [ جو ج َ / ج ِ م َ ] (اِ مرکب ) مشتی که هنوز سخت جوان است .. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
جوجه وند
لغتنامه دهخدا
جوجه وند. [ جو ج َ وَ ] (اِخ ) تیره ای از ایل بیرانوند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 67).
-
جوجه گیری کردن
لغتنامه دهخدا
جوجه گیری کردن . [ جو ج َ / ج ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جوجه کشی کردن . رجوع به جوجه کشی شود.
-
جستوجو در متن
-
مرغ
لغتنامه دهخدا
مرغ . [ م ُ ] (اِ) مطلق پرندگان ، و عربان آن را طیر خوانند. (از برهان ). هر طائر که بال و پر و منقار دارد. (غیاث ). مطلق طایر را گویند سوای کرمهای پردار و قدری جثه هم داشته باشد و همچنین مور پردار را مرغ نگویند و پر شرط نیست و لهذا خفاش را که پرواز ا...
-
بج
لغتنامه دهخدا
بج . [ ب ُج ج ] (ع اِ) چوزه ٔ مرغ . (آنندراج ). جوجه مرغ . فرخ . فروخ . || (اِخ ) نام شمشیر زهیربن خباب . (آنندراج ).
-
شامرک
لغتنامه دهخدا
شامرک . [ م ُ ] (معرب ، اِ) جوجه مرغ . فارسی معرب است و کنیت آن ابویعلی باشد. (از متن اللغة). مردم عوام مصر جوجه مرغ را شامرت گویند و آن مصحف شامرک باشد. (از متن اللغة).
-
قوی
لغتنامه دهخدا
قوی . [ ق ُ وَی ی ] (ع اِ) چوزه ٔ مرغ . (منتهی الارب ). جوجه . (از اقرب الموارد).
-
کریشک
لغتنامه دهخدا
کریشک . [ ک َ / ک ِ ش َ ] (ص ) مرد جنگی . (آنندراج ) (جهانگیری ). مرد جنگی و جنگ کننده . || (اِ) جوژه ٔ مرغ . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جوجه ٔ مرغ . (برهان ). جوژه ٔ هر مرغ را گویند. (جهانگیری ). || بمعنی مغاک و گودال هم بنظر آمده است . (برهان ). حف...
-
مگس مرغ
لغتنامه دهخدا
مگس مرغ . [ م َ گ َ م ُ ] (اِ مرکب ) انواعی از مرغان به الوان زیبا در امریکا که ماده و نر و جوجه های آن در نیمه ٔپوست گردویی گنجند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
کاکی
لغتنامه دهخدا
کاکی . (حامص ) پرگوئی . پرحرفی . پرچانگی کردن . (دزی ج 2 ص 435) (فرهنگ نفیسی ). || قدقد کردن . آواز برآوردن مرغ در موقع تخم گذاشتن . صدا کردن مرغ در موقعی که جوجه هایش را جمع میکند. (دزی ج 2 ص 435) (فرهنگ نفیسی ). خواندن مرغ جوجگان را به گرد خود به آ...