کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جواهري پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
جواهری
لغتنامه دهخدا
جواهری . [ ج َ هَِ ] (ص نسبی ) منسوب بجواهر. گوهرفروش ، و مراد از آن فروشنده ٔ مروارید و الماس و زمرد و لعل و مانند آنست . رجوع به جواهر شود.
-
جستوجو در متن
-
عقدساز
لغتنامه دهخدا
عقدساز. [ ع ِ ] (نف مرکب ) عقدسازنده . جواهری . (ناظم الاطباء).
-
شب نهه
لغتنامه دهخدا
شب نهه . [ ش َ ن ِ هََ / هَِ ] (اِ مرکب ) گنج و زر و جواهری را گویند که در زیر زمین پنهان کنند. (برهان ) (ناظم الاطباء).
-
عیارگیر
لغتنامه دهخدا
عیارگیر. (نف مرکب ) عیارگیرنده . کسی که در ضرابخانه زر و سیم مسکوک را امتحان کرده و علامت بر آن میگذارد. (ناظم الاطباء). معیر. چاشنی گیر زر و سیم . || جواهری ِ بامهارت . (ناظم الاطباء).
-
بنادرة
لغتنامه دهخدا
بنادرة. [ ب َ دِ رَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ بُندار. آنکه خرید و فروخت جواهری نموده باشد. || تاجری که متاع را نگه دارد تا بقیمت گران فروشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
خردپوش
لغتنامه دهخدا
خردپوش . [ خ ِ رَ ] (ن مف مرکب ) آنکه عقل او برتر از دیگران است . (از آنندراج ) : در کندی شمشیر زبان قاتل سیفم در پرده ٔ اندیشه خردپوش ظهیرم .عرفی (دیوان چ جواهری ص 156).
-
گوهرگر
لغتنامه دهخدا
گوهرگر. [ گ َ /گُو هََ گ َ ] (ص مرکب ) گوهرساز. گوهرشناس . سازنده وصانع گوهر. (بهار عجم ): کسی که گوهر را حکاکی کند یا در رشته کشد. (از بهار عجم ) (آنندراج ). جواهری و جواهرفروش . (ناظم الاطباء) (از بهار عجم ) : سبک شد شبه گشت گوهر گران چنین است خود ...
-
تخت طاوس
لغتنامه دهخدا
تخت طاوس . [ ت َ ت ِ وو ] (اِخ ) تخت مرصع به جواهری بود در دوره ٔ قاجاریه و صاحب تاریخ عضدی گوید در اول آن تخت را تخت خورشید می گفتندو در شب زفاف با تاج الدوله که نامش طاوس خانم بوده چون آن تخت را برای فتحعلیشاه زده بودند بعدها آنرا بنام تخت طاوس نام...
-
بندار
لغتنامه دهخدا
بندار. [ ب ُ ] (معرب ، اِ) آنکه خرید و فروخت جواهری نموده باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مأخوذ از فارسی است . (ناظم الاطباء). || تاجری که متاع را نگه دارد تا گران فروشد. ج ، بنادرة. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
-
دلک
لغتنامه دهخدا
دلک . [ دِ ل َ ] (اِ مصغر) تصغیر دل . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). دل کوچک . دل خرد. رجوع به دل شود.- امثال :دلکی دارد زیبا هرچه بیند خواهد ؛ به مزاح در مورد کسانی بکار رود که هرچه را بینند خواهان آن شوند. (از فرهنگ عوام ).|| زیوری است از یشم یا ج...
-
دوال پا
لغتنامه دهخدا
دوال پا. [ دَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) در افسانه های ایرانی مردمانی موهوم وخرافی که تن آدمی دارند و پایی چون دوال . دراز و پیچنده که چون در بیابان کسی را ببینند با اظهار ماندگی و بیماری بر پشت او جهند و دوال ها را که به منزله ٔپاهای آنان است بر کمر او ا...
-
رصیعة
لغتنامه دهخدا
رصیعة. [ رَ ع َ ] (ع اِ) گره لگام نزدیک عذار که به فلس ماند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). گره لگام . (از اقرب الموارد). || دوال بافته . ج ، رصایع. (مهذب الاسماء). حلیه ٔ مستدیر شمشیر، و بقولی هر حلقه ٔ گرد در شمشیر یا جز آن . (از اقرب ال...
-
عرفی شیرازی
لغتنامه دهخدا
عرفی شیرازی . [ ع ُ ی ِ ] (اِخ ) محمدبن بدرالدین ، ملقب به جمال الدین . از شاعران مشهور ایران در قرن دهم هجری است که زندگانیش بیشتر درهندوستان گذشت . ولادتش به سال 963 هَ . ق . در شیراز اتفاق افتاد و در جوانی به هندوستان رفت و به دربار جلال الدین اکب...
-
سنگریزه
لغتنامه دهخدا
سنگریزه . [ س َ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) ریگ و رمل و خرده سنگ و پاره سنگ . (ناظم الاطباء). حَصی ̍. (منتهی الارب ). حصباة، حصاة. (دهار). کَنکَث . (دهار). حصباء. (نصاب الصبیان ) (منتهی الارب ) : صحرا ریگ و سنگریزه بسیار داشت . (تاریخ بیهقی ).جانست نه سنگری...