کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جواهرنشان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جواهرنشان
لغتنامه دهخدا
جواهرنشان . [ ج َ هَِ ن ِ ](ن مف مرکب ) مرصع بجواهر. گوهرنگار. مرصع بگوهرها.
-
جستوجو در متن
-
جواهر نگار
لغتنامه دهخدا
جواهر نگار. [ ج َ هَِ ن ِ ] (ص مرکب ) جواهرنشان . مرصعبجواهر. که در آن گوهرها نشانده باشند : همه زین زرین یاقوت کارکفل پوشهای جواهرنگار.نظامی .
-
گوهرآموده
لغتنامه دهخدا
گوهرآموده . [ گ َ / گُو هََ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آموده به گوهر. مرصع. جواهرنشان : وآن نمطهای گوهرآموده چرمهای دباغت آلوده . نظامی .گوهرآموده تاجی از سر خویش با قبایی زدخل ششتر بیش .نظامی .
-
گهربافته
لغتنامه دهخدا
گهربافته . [ گ ُ هََ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) مخفف گوهربافته . که در تار و پود آن گوهر به کار برده باشند. گهرنشان . بافته شده با گهر. جواهرنشان . گوهرنشان . رجوع به ذیل هریک از این کلمات شود.
-
مجوهر
لغتنامه دهخدا
مجوهر. [ م ُ ج َ هََ ] (ع ص ) زینت شده ٔ با جواهر و جواهرنشان . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). ج ، مجوهرات . و رجوع به نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تبریز، سال اول ، شماره ٔ 10 ص 40 و جوهر شود.
-
دارالشجره
لغتنامه دهخدا
دارالشجره . [ رُش ْ ش َ ج َ رَ] (اِخ ) یکی از بناهای دارالخلافه ٔ بغداد که المقتدربالله آن را بنا نهاده بود. خانه ای وسیع و دارای باغهای زیبا بوده . علت نامیدن آن به دارالشجره این است که در آن درختی از طلا و نقره با شاخه های جواهرنشان وپیکره های پرند...
-
کریمبوس
لغتنامه دهخدا
کریمبوس . [ ک ُ ] (اِ) نوعی آرایش گیسو. در نقشهای موجود از اردشیر کلاه وی مدور است و در آن گردن پوشی است به شکل گویی که پارچه ٔ نازکی آن را پوشیده است . این گوی در حقیقت یک نوع آرایش گیسوان (یا کلاه گیس ) است که از بالای دیهیم بیرون آمده و هرتسفلد آن...
-
گهربفت
لغتنامه دهخدا
گهربفت . [ گ ُ هََ ب َ ] (ن مف مرکب ) مخفف گوهربفت . به معنی گوهرآگین باشد. گهربافته . جواهرنشان .گوهرنشان . که در میان تار و پود آن گوهر به کار برده باشند. زربفت . پارچه ٔ زردوزی که در آن جوهر دوخته باشند. (از بهار عجم ) (از ناظم الاطباء) : چو خورشی...
-
نشان
لغتنامه دهخدا
نشان . [ن ِ ] (نف مرخم ) نشاننده . (از برهان قاطع) (جهانگیری ). مخفف نشاننده . (یادداشت مؤلف ). اسم فاعل مرخم است از نشاندن . (از حاشیه ٔ دکتر معین بر برهان قاطع). نشاننده را نیز گفته اند که فاعل نشاندن باشد و به این معنی بجز ترکیب در آخر کلمات مستف...
-
اشناس
لغتنامه دهخدا
اشناس . [ اَ ] (اِخ ) سیوطی آرد: در سال 128 هَ . ق . الواثق باللّه اشناس ترکی را به سلطنت برگزید و وی را دو وشاح جواهرنشان و تاج گوهرنشانی ارزانی داشت و گمان میکنم واثق نخستین خلیفه ای بود که سلطانی تعیین کرد. (تاریخ الخلفاء سیوطی ص 226). و در ص 239 ...
-
مرصع
لغتنامه دهخدا
مرصع.[ م ُ رَص ْ ص َ ] (ع ص ، اِ) نعت مفعولی از ترصیع. درنشانده . دانه نشان . رجوع به ترصیع شود : و منبرهای بدیعالعمل مرصع بالعاج والابنوس . (ابن بطوطه ). || مرصع به جواهر. آنچه که در آن جواهرات به زر نشانده باشد. (غیاث ) (آنندراج ). درنشانده به جواه...
-
تاج
لغتنامه دهخدا
تاج . (اِ) کلاه جواهرنشان که سلاطین بر سر می گذارند. (فرهنگ نظام ). افسر و آن چیزی است که برای پادشاهان با زر و جواهر سازند. (از منتهی الارب ). آن است که بطور کلاه بر سر می نهند و مکلل به جواهر باشد. (آنندراج ). اکلیل و پارچه ٔ مزین بجواهر که سلاطین ...
-
دیهیم
لغتنامه دهخدا
دیهیم . [ دَ / دِ ] (اِ) تاجی که مخصوص پادشاهان است . (برهان ). تاج . اصل کلمه داهیم بود و دیهیم اماله ٔ آن است و داهم نیز گفته اند. (انجمن آرا) (آنندراج ). داهی . (آنندراج ). تاج . (غیاث ). داهیم . (شرفنامه ٔ منیری ) (اوبهی ). تاج مخصوص پادشاهان . (...
-
تجر
لغتنامه دهخدا
تجر. [ ت َ ج َ ] (اِخ ) تچر. تچره . تزر. طزر: قصر کوچک داریوش [ تخت جمشید ] که در ضلع شمالی صحن بپا شده بنابر کتیبه های بالای دو جرز رواق به تچر موسوم است .لفظ تچر، تجر، یا طزر پارسی جدید، اصلاً بمعنی قصر زمستانی است فی الحقیقه در میان تمام ابنیه ٔ ص...