کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جوانه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جوانه
لغتنامه دهخدا
جوانه . [ ج َ ن َ / ن ِ ] (اِ) جوانی . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). شباب . || شاخه ٔ تازه ٔ درخت . شاخ نوبررسته از درخت . شاخ نو که از درختی یا ریشه ٔ آن روید. || (ص ) تازه . جوان . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : عصیر جوانه هنوز از قدح همی زد بتعجیل برتاب...
-
واژههای مشابه
-
جوانة
لغتنامه دهخدا
جوانة. [ ج َوْ وا ن َ ] (ع اِ) سرین و دبر. (منتهی الارب ). اِسْت . (ذیل اقرب الموارد از قاموس ).
-
جوانه زدن
لغتنامه دهخدا
جوانه زدن . [ ج َ ن َ / ن ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) شاخ تازه از درخت رُستن . شاخ تر برآوردن درخت . رجوع به گیاه شناسی گل گلاب شود.
-
جوانه مرگ شدن
لغتنامه دهخدا
جوانه مرگ شدن . [ ج َ ن َ / ن ِ م َ ش ُ دَ ](مص مرکب ) جوانمرگ شدن . در جوانی مردن : باآنکه چون چراغ سحر شد جوانه مرگ هم دیر زیست مدعی زودمیر ما. کمال خجند (از آنندراج ).رجوع به جوانمرگ شدن شود.
-
واژههای همآوا
-
جوانح
لغتنامه دهخدا
جوانح . [ ج َ ن ِ ] (ع اِ) ج ِ جانحة. استخوانهای پهلو نزدیک سینه . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) : و آدمی را هیچ چیز از اجزا واعضا و جوانح و جوارح عزیزتر نیست . (سندبادنامه ).
-
جستوجو در متن
-
فریک
لغتنامه دهخدا
فریک . [ ف َ ] (اِ) اسم فارسی فرخ است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). کبک جوانه یا مرغ خانگی جوانه . فرخ . جوجه . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به فرخ شود.
-
امبریکه
لغتنامه دهخدا
امبریکه . [ اَ ک ِ ] (فرانسوی ، اِ) در اصطلاح گیاه شناسی یکی از طرزهای قرار گرفتن برگ در جوانه است و آن چنان است که برگهای خارجی جوانه دوبدو و بطور متناوب برگهای داخلی را می پوشاند مانند یاس . (از گیاه شناسی ثابتی ص 263).
-
نخوس
لغتنامه دهخدا
نخوس . [ ن َ ] (ع ص ) بز کوهی جوانه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). ناخس . وعل شاب . (المنجد).
-
وادخ
لغتنامه دهخدا
وادخ . [ دِ ] (اِ) جوانه ٔ درخت رز که شاخه ٔ انگور از آن برمی آید. (ناظم الاطباء).
-
هقل
لغتنامه دهخدا
هقل . [ هَِ ] (ع ص ) شترمرغ جوانه سال . || دراز و گول و نادان در کار. (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
همیج
لغتنامه دهخدا
همیج . [ هََ ] (ع ص ) آهوی ماده ٔ جوانه ٔباریک شکم . || آهوی ماده ای که در دو تهیگاه وی دو خط باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
ججق
لغتنامه دهخدا
ججق . [ ج ُ ج ُ ] (اِ) جوانه . جوش [درخت و گیاه ]، در لهجه ٔ قزوین . (یادداشت مؤلف ).