کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جهنمي پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
جهنمی
لغتنامه دهخدا
جهنمی . [ ج َ هََن ْ ن َ ] (ص نسبی ) منسوب به جهنم . || بد و ظالمانه : این اندیشه ٔ جهنمی .
-
جستوجو در متن
-
هاویه مثال
لغتنامه دهخدا
هاویه مثال . [ ی َ / ی ِ م ِ ] (ص مرکب ) ماننددوزخ . || دوزخی . جهنمی . (ناظم الاطباء).
-
هجاگو
لغتنامه دهخدا
هجاگو. [ هَِ ] (نف مرکب ) هجاگوی . هجوکننده . هجاگوینده . دشنام دهنده در شعر. شاعری که در شعر مردم را به باد استهزاء گیرد. هجاء : «جهنمی هجاگو عبید زاکانی ».(یادداشت مؤلف ).
-
کادودال
لغتنامه دهخدا
کادودال . (اِخ ) ژرژ حاکم وان دِاِن . به سال 1771 در کِرلانو نزدیک «اورای » تولد یافت . او از جمله ٔ کسانی است که توطئه ٔ «ماشین جهنمی » را بضدیت کنسول اول ترتیب دادند. این توطئه به سال 1804 بصورت اجرا درآمد.
-
شرشره
لغتنامه دهخدا
شرشره . [ ش ُ ش ُ رَ / رِ ] (اِ) آب شرشر. آب شرشره . آبشار کوچک و کم آب یا جایی است که رشته ٔ باریکی از آب از فاصله ٔ نسبةً زیاد به پایین ریزد خواه در هنگام ریزش از روی سنگ و بستری سراشیب و تقریباًعمودی سرازیر شود، یا این فاصله را در میان فضا طی کند....
-
شرشر
لغتنامه دهخدا
شرشر. [ ش ُ ش ُ ] (اِ صوت ) حکایت صوت ریختن آب از بلندی . آواز ریختن آب از ناودان و مانند آن . حکایت صوت ریختن بول و جز آن . آواز کمیز چون بریزد. (یادداشت مؤلف ). صدای ریزش باران شدید و سیل آسا. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ). || قیدی برای بیان ک...
-
ناری
لغتنامه دهخدا
ناری . (اِ) جن و پری . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). || (ص نسبی ) منسوب به آتش . آتشی . (ناظم الاطباء) : بیمار بد این ملکت زاو دور طبیب اوآشفته شده طبعش هم مائی و هم ناری . منوچهری .چون باز خاک تیره شود خاکی ناچار باز نارشود ناری . ناصرخسرو.جان ناری یاف...
-
دوزخی
لغتنامه دهخدا
دوزخی . [ زَ ] (ص نسبی ) منسوب به دوزخ . (آنندراج ) (غیاث ). کسی که در دوزخ جای دارد. ج ، دوزخیان . (ناظم الاطباء). ازاهل دوزخ . جهنمی . اهل جهنم . از دوزخ . آن کس که در دوزخ است . مقابل بهشتی . (یادداشت مؤلف ) : حاسداهرگز نبینی تا تو باشی روی عقل د...
-
ابوالفضل
لغتنامه دهخدا
ابوالفضل . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) بلعمی . محمدبن عبداﷲبن محمدبن عبدالرحمن بن عبداﷲبن عیسی بن رجأبن معبدبن علوان . وزیر اسماعیل بن احمد (279 - 295 هَ. ق .) و اوایل سلطنت نصربن احمد. سمعانی در انساب گوید: ابن ماکولا گفت آنگاه که مسلمةبن عبدالملک داخل...
-
قرار
لغتنامه دهخدا
قرار. [ ق َ ] (ع مص ) ثبات و قرار ورزیدن . آرمیدن . (منتهی الارب ). ثبات و آرمیدن . (اقرب الموارد). آرام گرفتن . || آرام دادن . لازم و متعدی هر دو آمده و با لفظ ستدن و گرفتن و دادن و داشتن و بستن و کردن و زدن و آوردن و افتادن و بردن مستعمل . (آنندراج...
-
علی
لغتنامه دهخدا
علی . [ع َ لا ] (ع جرف جر) بر. (ناظم الاطباء). برای استعلا بکار رود. (از منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (تاج العروس ) (مغنی اللبیب ). مانند« : و علیها و علی الفلک تحملون ». (قرآن 22/23). (منتهی الارب ). برای استعلا آید، خواه حقیقی باشد مانند «علی الف...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالعزیز ملقب به تاج الاسلام . اسم و نسب وی احمدبن برهان الدین عبدالعزیزبن مازه معاصربا گورخان خطائی و سنجربن ملکشاه سلجوقی است . و او امام بخارا بود و پسر برهان . آل برهان که ایشان را بنی مازه نیز گویند از خانواده های بزر...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن المفلح الطرابلسی الشامی ، مکنی به ابن منیر. در سنه ٔ 473 هَ .ق . در طرابلس که از بلاد شام است تولد یافته و بنام جدش که احمدبن مفلح بوده است نامیده شده و در همان بلد نشو و نما یافته و بتأییدات یزدانی بسعادت تحصیل علوم و تک...