کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جهة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جهة
لغتنامه دهخدا
جهة. [ ج ِ هََ ] (ع اِ) طرف و جانب . (آنندراج ). || کرانه . (ناظم الاطباء). زی . سمت . جهت . سوی . || یکی از جهات اصلی و فرعی . (منتهی الارب ). رجوع به جهات شود. || هر یک از شش نهایت بعدهای سه گانه . (از التفهیم ). || (اصطلاح منطق ) ماده در قضیه از ق...
-
واژههای همآوا
-
جهت
لغتنامه دهخدا
جهت . [ ج َ هََ ] (ع اِ) رجوع به جهة شود.
-
جحط
لغتنامه دهخدا
جحط. [ ج َ ] (ع صوت )کلمه ای است که بدان گوسپندان را زجر کنند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (ذیل اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
جهت
لغتنامه دهخدا
جهت . [ ج َ هََ ] (ع اِ) رجوع به جهة شود.
-
قازه
لغتنامه دهخدا
قازه . [ زَ / زِ ] (هندی ، اِ) عنان دراز و بلند جهة کشیدن اسب . (ناظم الاطباء).
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) رفعت . او راست : ارتیاح الفکرة من جهة الکولیرا (الهواء الاصفر). (معجم المطبوعات ) .
-
جهات قضیه
لغتنامه دهخدا
جهات قضیه . [ ج ِ ت ِ ق َ ضی ی َ / ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) وجوب و امکان و استحاله . رجوع به جهة شود.
-
بجهت
لغتنامه دهخدا
بجهت . [ ب ِ ج َ هََ ت ِ ] (حرف اضافه ٔ مرکب ) بسبب . به علت . (آنندراج ). کلمه ٔ تعلیل است . از برای . بواسطه ٔ. از بابت . (ناظم الاطباء). رجوع به جهة شود.- بجهة آنکه ؛زیراکه . به سبب آنکه .
-
حاجی خواجه
لغتنامه دهخدا
حاجی خواجه . [ خوا / خا ج َ] (اِخ ) یکی از رجال عصر تیموری . در حبیب السیر آمده است :«و در خلال آن احوال ایلچی شاه شجاع از فارس رسیده و مکتوبی را که در وقت سکرات موت نوشته بود و اولاد خود را سفارش نموده رسانید. آن حضرت در جواب آن کتابت بمضمون آیه ٔ ک...
-
راسیة
لغتنامه دهخدا
راسیة. [ ی َ ] (ع ص ) کوه استوار. (دهار). مؤنث راسی . رجوع براسیات و رواسی شود.- قدر راسیة ؛ دیگ بزرگ که همواره جهة کلانی بر یکجای بماند. ج ، رواسی ، راسیات . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
زبدالبحیرة
لغتنامه دهخدا
زبدالبحیرة. [ زَ ب َ دُل ْ ب ُ ح َ رَ ] (ع اِ مرکب ) ادرافیون است . (فهرست مخزن الادویه ). بیونانی آذارافیون و آذرفی و آذرافین نیز گویند و بسریانی عافور و آن گرد بر گردنی جمع میشود و در دریا مانندیخ بود و در میان نی و گیاه یابند و لون وی مانند حجراسب...
-
زبل الکلاب
لغتنامه دهخدا
زبل الکلاب . [ زِ لُل ْ ک ِ ] (ع اِ مرکب ) سرگین سگ . خرء الکلب : افکنده ٔ سگ . بیرونی آرد: افکنده ٔسگ که استخوان خورده باشد و لون او سپید بود علت خناق و حلق را سود دارد و طریق صاحب خناق به او آن است که غرغره کند یا در حلق او بدمند. و علاجها و ریش که...
-
زبل الخفاش
لغتنامه دهخدا
زبل الخفاش . [ زِ لُل ْ خ ُف ْ فا ] (ع اِ مرکب ) سرگین شب پره چون بر قوبا طلا کنند سود دهد. (اختیارات بدیعی ). جهة قوبا و بیاض چشم . (تحفه ). بسیار گرم و خشک تا چهارم و اکتحال آن جهت رفع بیاض ، و طلای آن جهت رفع قوبا. (مخزن الادویه ).