کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جهانی شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
این جهانی
لغتنامه دهخدا
این جهانی . [ ج َ ] (ص نسبی ) منسوب به این جهان . دنیوی . (فرهنگ فارسی معین ). منسوب و متعلق به این جهان و این مکان . (ناظم الاطباء): باز در عواقب کارهای عالم تفکری کردم ... تا روشن گشت که نعمتهای اینجهانی چون روشنایی برق است . (کلیله و دمنه ). در حر...
-
جستوجو در متن
-
نوآیین شدن
لغتنامه دهخدا
نوآیین شدن . [ ن َ / نُو ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تازه و شاداب شدن . آراستگی یافتن : جهانی نوآیین شد از داد اوی گرفتند هر یک همی یاد اوی .فردوسی .
-
نام آوردن
لغتنامه دهخدا
نام آوردن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) مشهور شدن . (ناظم الاطباء). صاحب شهرت و آوازه شدن . به نام و شهرت رسیدن . نام آور شدن : با کفَش ابر می ندارد پای با دلش بحر می نیارد نام . انوری .رجوع به نام آور و نام آوری شود.- نام به ابر اندر آوردن ؛ بلندنام گشتن ...
-
دل افروز گشتن
لغتنامه دهخدا
دل افروز گشتن . [ دِ اَ گ َ ت َ] (مص مرکب ) دلفروز شدن . افروزنده و روشن کننده ٔ دل شدن . || خرم شدن . شادان شدن : شب تیره از روی تو روز گشت ز بویت جهانی دل افروز گشت . فردوسی .آمد گه نوروز و جهان گشت دل افروزشد باغ ز بس گوهر چون کیله ٔ کیال .فرخی .
-
نظاره شدن
لغتنامه دهخدا
نظاره شدن . [ ن َ رَ / رِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) خیره شدن : بیاراست جشنی که خورشید و ماه نظاره شدند اندر آن جشنگاه . فردوسی .نهادند بر دشت هیزم دو کوه جهانی نظاره شده همگروه . فردوسی .بدین بحر حوض جهان شد نظاره در این حوض حوت فلک شد شناور.خاقانی .
-
روشن گشتن
لغتنامه دهخدا
روشن گشتن . [ رَ / رُو ش َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) روشن گردیدن . روشن شدن . تابان شدن . نورانی گشتن . مقابل تاریک شدن . (یادداشت مؤلف ). صبح شدن : تیره شد آب و گشت هوا روشن شد گنگ زاغ و بلبل گویا شد. ناصرخسرو. || آشکار شدن . واضح شدن . معلوم شدن . پیدا...
-
بزبان افتادن
لغتنامه دهخدا
بزبان افتادن . [ ب ِ زَ اُ دَ ] (مص مرکب ) (از: ب + زبان + افتادن ) بزبانها افتادن . بر زبانها افتادن . مشهور شدن اعم از آنکه بزبونی و عیب باشد یا بخوبی . در زبان افکندن و داشتن نیز بیاید. (آنندراج ). رسوا شدن . (بهار عجم ) : راز من از لب خامش بزبانه...
-
افتادن
لغتنامه دهخدا
افتادن .[ اُ دَ ] (مص ) از پا درآمدن . (از آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) (از برهان ) (هفت قلزم ). از پا درآمدن . ساقط شدن . سقط شدن . (فرهنگ فارسی معین ) : بر شیر زخمی استوار کرد چنانکه بدان تمام شد و بیفتاد. (تاریخ بیهقی ). پادشاه ... به دو دست بر س...
-
شدن
لغتنامه دهخدا
شدن . [ ش ُ دَ ] (مص ) گذشتن . مضی . سپری شدن . مصدر دیگرغیرمستعمل آن شوش . (از یادداشت مؤلف ) : شد آن تخت شاهی و آن دستگاه زمانه ربودش چو بیجاده کاه . فردوسی .گر از کیقباد اندر آری شماربر این تخمه بر سالیان شد هزار. فردوسی .آن روزگار شد که توانست آ...
-
اعارة
لغتنامه دهخدا
اعارة. [ اِ رَ ] (ع مص ) بردن . || بعلف داشتن اسب را و بچرا گذاشتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رها کردن اسب را ورفتن آن به این سوی و آن سوی از نشاط و پرنعمتی . (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ). || فربه کردن اسب را . (اقرب الموارد). || لاغر کرد...
-
نیم کشت
لغتنامه دهخدا
نیم کشت . [ ک ُ ] (ن مف مرکب ) نیم بسمل . ذبیح ناقص . (آنندراج ). نیم کشته : بردار زلفش از رخ تا جان تازه بینی وز نیم کشت غمزه ش قربان تازه بینی . خاقانی .جهانی نیم کشت ناوک توست ندیده هیچ کس زخم گشادت . خاقانی .چو مرغی نیم کشت افتان و خیزان ز نرگس ب...
-
پیچان شدن
لغتنامه دهخدا
پیچان شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) خمان و گردان و پیچیده شدن . پیچان گردیدن . رجوع به پیچان شود. || پریشان و مضطرب و بیقرارو بی آرام شدن از غمی و اندوهی یا دردی : غمین گشت و پیچان شد از روزگاربمرگ برادر بمویید زار. فردوسی .همین داستان زد یکی نامدارکه ...
-
سر برآوردن
لغتنامه دهخدا
سر برآوردن . [ س َ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از یاغی شدن . (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). کنایه از برگشتن و یاغی شدن باشد از صاحب و ولی نعمت خود. (برهان ) : و چون این آوازه به دیگر شهرهای پارس افتاد هیچکس سر بر نیارست آوردن ، جمله صافی و مستخلص م...
-
پرآواز
لغتنامه دهخدا
پرآواز. [ پ ُ ] (ص مرکب ) پربانگ . پرغلغله . پرهیاهو. و اغلب با شدن و گشتن و کردن ترکیب شود : در کلبه ٔ نامور باز کردز داد و ستد دژ پرآواز کرد. فردوسی .بشبگیر شاه یمن بازگشت ز لشکر جهانی پرآواز گشت . فردوسی .کنون نام نیکت به بد بازگشت ز من روی گیتی پ...