کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جنگیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
مبارزة
لغتنامه دهخدا
مبارزة. [ م ُ رَ زَ ] (ع مص ) از میان صف بیرون آمدن برای حرب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). با کسی به جنگ بیرون شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). مبارزه . مبارزت . بیرون آمدن از میان صف برای جنگیدن . || کارزار کرد...
-
رزم دادن
لغتنامه دهخدا
رزم دادن . [ رَ دَ ] (مص مرکب ) جنگ کردن . رزم کردن . جنگیدن . (یادداشت مؤلف ).
-
حرب کردن
لغتنامه دهخدا
حرب کردن . [ ح َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جنگیدن . جنگ کردن .
-
مواکفة
لغتنامه دهخدا
مواکفة. [ م ُ ک َ ف َ ] (ع مص ) روباروی جنگیدن و معارضه نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
نبرد آزمودن
لغتنامه دهخدا
نبرد آزمودن . [ ن َ ب َ زْ / زِ دَ ] (مص مرکب ) نبرد کردن . جنگیدن . دست و پنجه نرم کردن . رجوع به نبرد شود.
-
متبارز
لغتنامه دهخدا
متبارز. [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) آن که بیرون آید برای جنگ دیگر. (آنندراج ). دو حریف بیرون آینده از جماعتهای خود برای جنگیدن با هم . (ناظم الاطباء). و رجوع به تبارز شود.
-
احتماش
لغتنامه دهخدا
احتماش . [ اِ ت ِ ](ع مص ) جنگ کردن . (منتهی الارب ). || جنگیدن دو خروس با یکدیگر: احتمش الدیکان . (منتهی الارب ). || برافروختن از خشم . خشم گرفتن . (زوزنی ).
-
گاو جنگی
لغتنامه دهخدا
گاو جنگی . [ وِ ج َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گاو نر که آن را برای جنگیدن تربیت کنند : کل همچو گاو جنگی هر کس بینه بزنه در شان کل خدا گفت کلا لینبذن .اشعری مازندرانی (در باب پهلوان کچل ).
-
جنگنده
لغتنامه دهخدا
جنگنده . [ ج َ گ َ دَ / دِ ] (نف ) نعت فاعلی از جنگیدن . آنکه جنگ کند. جنگی . رزم کننده . محارب . (فرهنگ فارسی معین ). جنگجو. جنگاور: هواپیماهای جنگنده .
-
زد و خورد کردن
لغتنامه دهخدا
زد و خورد کردن . [ زَ دُ خوَرْدْ / خُرْدْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) زدن وخوردن . || جنگیدن . || کارهای تجاری مختلف کردن . (فرهنگ فارسی معین ). || زد و بند کردن . ساخت و پاخت کردن . (از فرهنگ فارسی معین ).
-
رزم آوردن
لغتنامه دهخدا
رزم آوردن . [ رَ وَ دَ ] (مص مرکب ) جنگ کردن . رزم کردن . جنگیدن . نبرد کردن : نباشد امیدم سرای دگرنباید که رزم آورم با پدر. فردوسی .بر آنم میاور که عزم آورم به هم پنجه ای باتو رزم آورم .نظامی .
-
رزم راندن
لغتنامه دهخدا
رزم راندن . [ رَ دَ ] (مص مرکب ) جنگ کردن . جنگیدن . رزمیدن . نبرد کردن : چو رزم راندی بر کام خویشتن یک چندبه بزم نیز طرب جوی و کام خویش بران .امیرمعزی .
-
رزم ساختن
لغتنامه دهخدا
رزم ساختن . [ رَ ت َ ] (مص مرکب ) آماده ٔ جنگ شدن . اسباب رزم ساختن . فراهم کردن ابزار جنگ . به جنگ پرداختن . جنگ کردن . رزم کردن . جنگیدن : من و گرز چوبینه ٔ بدنشان شما رزم سازید با سرکشان .فردوسی .
-
نبرد آوردن
لغتنامه دهخدا
نبرد آوردن . [ ن َ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) جنگیدن . جنگ کردن . نبرد کردن . رجوع به نبرد و نبرد کردن شود. || حریف گشتن . داخل شدن (در مسابقه و پیکار) : نهادیم بر جای شطرنج نردکنون تا به بازی که آرد نبرد. فردوسی .رجوع به نبرد کردن شود.
-
نبردآزمایی
لغتنامه دهخدا
نبردآزمایی . [ ن َ ب َ زْ / زِ ] (حامص مرکب ) جنگاوری . نبرد آزمودن . جنگیدن : پیش از این رخش رستمش بایست به نبردآزمائی سهراب . سوزنی .دو لشکرکشیده کمر چون دو کوه شدند از نبردآزمائی ستوه .نظامی .