کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جنباندن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جنباندن
لغتنامه دهخدا
جنباندن . [ جُم ْ دَ ] (مص ) جنبانیدن . تکان دادن . بحرکت درآوردن . تحریک : ز جنباندن بانگ چندین جرس سری در سماعش نجنبانْد کس . نظامی .در بیان این سه کم جنبان لبت از ذهاب و از ذهب وز مذهبت . مولوی .- جنباندن پدر و مادر کسی ؛ دشنام بپدر و مادر مرده ٔ...
-
واژههای مشابه
-
دست جنباندن
لغتنامه دهخدا
دست جنباندن . [ دَ جُم ْ دَ ] (مص مرکب ) دست جنبانیدن . عجله کردن . شتاب کردن : دست بجنبان ؛ بشتاب . عجله کن ! || به حرکت درآوردن دست به قصد دفاع : دست نی تا دست جنباند به دفعنطق نی تا دم زند از ضر و نفع. مولوی .|| فرار کردن .
-
دم جنباندن
لغتنامه دهخدا
دم جنباندن . [ دُ جُم ْ دَ ] (مص مرکب ) حرکت دادن دم . جنبانیدن سگ و خران دم خود را. (از یادداشت مؤلف ) : سگ پی لقمه چو دم جنباندعاقل آن را نه تواضع خواند. جامی .|| کنایه است از تملق و مزاج گویی ، و آن از دم جنباندن سگ مأخوذ است ، زیرا سگ در پیش صا...
-
زبان جنباندن
لغتنامه دهخدا
زبان جنباندن . [ زَ جُم ْ دَ ] (مص مرکب ) حرکت دادن زبان . زبان تکان دادن . || سخن گفتن . زبان را برای سخن گفتن بحرکت درآوردن : بدو گفت با کس مجنبان زبان از ایدر برو تا در مرزبان .فردوسی .
-
سر جنباندن
لغتنامه دهخدا
سر جنباندن . [ س َ جُم ْ دَ ] (مص مرکب ) سر تکان دادن . || سر تکان دادن ستایش و تحسین را. باتکان دادن سر نمودن خشنودی و رضایت را : به بایستگی خورد و جنباند سرکه خوردی ندیدم بدینسان دگر. نظامی .ز جنباندن بانگ چندین جرس سری در سماعش نجنباند کس . نظامی ...
-
خشک جنباندن
لغتنامه دهخدا
خشک جنباندن . [ خ ُ جُم ْ دَ ] (مص مرکب ) کار بی فایده و حرکات بی نفع کردن : کم شنیدم چو تو لت انبانی تر فروشی و خشک جنبانی .سنائی .
-
جستوجو در متن
-
دست جنبانیدن
لغتنامه دهخدا
دست جنبانیدن . [ دَ جُم ْ دَ ](مص مرکب ) دست جنباندن . رجوع به دست جنباندن شود.
-
گاوهیدن
لغتنامه دهخدا
گاوهیدن .[ دَ ] (مص ) جنباندن و حرکت دادن . (ناظم الاطباء).
-
جنبانیدن
لغتنامه دهخدا
جنبانیدن . [ جُم ْ دَ ] (مص ) جنباندن .- دست جنبانیدن ؛ عجله کردن .- سر جنبانیدن ؛ بعلامت انکار یا یأس سر حرکت دادن . بعلامت تصدیق سر حرکت دادن از خلف به قدام . (یادداشت مؤلف ). رجوع به جنباندن شود.
-
راک اند رل
لغتنامه دهخدا
راک اند رل . [ اَ رُ ] (انگلیسی ، اِ مرکب ) در انگلیسی «راک » به معنی جنباندن و «اند» بمعنی «و» و «رُل » بمعنی چرخاندن است که معنی کلی ترکیب «جنباندن و چرخاندن » می شود. و در اصطلاح رقص ، نوعی از رقص فرنگی است .
-
گاهواره جنبانی
لغتنامه دهخدا
گاهواره جنبانی . [ رَ / رِ جُم ْ ](حامص مرکب ) جنباندن گاهواره . حرکت دادن گاهواره .
-
غر دادن
لغتنامه دهخدا
غر دادن . [ غ ِ دَ ] (مص مرکب ) جنباندن جزء یا تمام بدن از روی ناز. (فرهنگ نظام ). قر دادن . رجوع به قر و قر دادن شود.
-
غر
لغتنامه دهخدا
غر. [ غ ِ ] (اِ) جنباندن جزء یا تمام بدن از روی ناز، و با لفظ دادن استعمال می شود. (فرهنگ نظام ). رجوع به غر دادن و قر و قر دادن شود.