کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جمیله پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
جمیلة
لغتنامه دهخدا
جمیلة. [ ج َ ل َ ] (اِخ ) دختر عاصم بن ثابت بن ابوالافلح . یکی از زنان عمربن الخطاب . رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 493 شود.
-
جمیلة
لغتنامه دهخدا
جمیلة. [ ج َ ل َ ] (اِخ ) نام زن حنظلةبن ابی عامر راهبست . رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 349 شود.
-
جمیلة
لغتنامه دهخدا
جمیلة. [ ج َ ل َ ] (ع ص ) مؤنث جمیل : اخلاق جمیله . || خوب صورت نیکوسیرت . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). زن نیکو. زن زیباروی . (فرهنگ فارسی معین ). || (اِ) گروه آهوان و کبوتران . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
ابوهزان
لغتنامه دهخدا
ابوهزان . [ اَ ؟ ] (اِخ ) عطیةبن ابی جمیله . رجوع به ابوهزان عطیةبن رافع شود.
-
تورتیز
لغتنامه دهخدا
تورتیز. (اِ) نفقه کردن مال را گویند به آسانی در امور حسنه ٔ جمیله و آن را به عربی کفاف خوانند. (برهان ) (آنندراج ). کفاف و نفقه ٔ مال به آسانی در امور حسنه ٔ جمیله و آسایش . (ناظم الاطباء).
-
عطیة
لغتنامه دهخدا
عطیة. [ ع َ طی ی َ ] (اِخ ) ابن ابی جمیلة، مکنی به ابوهزان . تابعی است . رجوع به ابوهزان (عطیة...) شود.
-
نضیرة
لغتنامه دهخدا
نضیرة. [ ن َ رَ ] (ع ص ) جمیلة. تأنیث نضیر است . (از اقرب الموارد). رجوع به نضیر شود.
-
عوف
لغتنامه دهخدا
عوف . [ ع َ ] (اِخ ) ابن ابی جمیله ٔ بصری . محدث بود. رجوع به ابوسهل (عوف ...) شود.
-
سیغور
لغتنامه دهخدا
سیغور. [ س َ / س ِ ] (اِ) شهامت و آن حرصی است بر کارهای بزرگ از برای حدوث جمیله . (برهان ) (آنندراج ).
-
ابوسهل
لغتنامه دهخدا
ابوسهل . [ اَ س َ ] (اِخ ) عوف بن ابی جمیله ٔ بصری . محدّث قدری شیعی و ثقه است .
-
ابوهزان
لغتنامه دهخدا
ابوهزان . [ اَ ؟ ](اِخ ) عطیةبن رافع و گفته اند ابن ابی جمیله . تابعی است . او از معاویة و از او صفوان بن عمرو روایت کند.
-
ابوهشام
لغتنامه دهخدا
ابوهشام . [ اَ هَِ ] (اِخ ) یحیی بن راشد الطویل . محدث است . و از ابی زبیر و از او علی بن ابی جمیلة روایت کند.
-
ابوخلف
لغتنامه دهخدا
ابوخلف . [ اَ خ َ ل َ ] (اِخ ) مروان الاصغر. محدث است و عوف بن ابی جمیله از او روایت کند.
-
بلبلة
لغتنامه دهخدا
بلبلة. [ ب ُ ب ُ ل َ ] (اِخ ) از زنان مغنی عصر اموی ، و معاصر با جمیله ٔ سلمیه بوده است . (از اعلام النساء ج 1 ص 141 از الاغانی ).