کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جملگی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جملگی
لغتنامه دهخدا
جملگی . [ ج ُ ل َ/ ل ِ ] (ق ) همه . همگی . || سراسر. تماماً. (فرهنگ فارسی معین ).
-
جستوجو در متن
-
ظلف
لغتنامه دهخدا
ظلف . [ ظَ ل َ ] (ع اِ) همه . جملگی . تمام . کامل . || (ص ) مکان ظلف ؛ جای بلند از آب و گل و لای .
-
مجموعاً
لغتنامه دهخدا
مجموعاً. [ م َ عَن ْ ] (ع ق ) جملگی و همگی و تمامی . (ناظم الاطباء). روی هم رفته . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
بالتمام
لغتنامه دهخدا
بالتمام . [ بِت ْ ت َ ] (ع ق مرکب ) (از: ب + ال + تمام ). همگی . جملگی . (ناظم الاطباء). تمامی . و رجوع به تمام شود.
-
هم زمین
لغتنامه دهخدا
هم زمین . [ هََ زَ ] (ص مرکب ) هم وطن . دو تن که در یک زمین یا در یک سرزمین زیست کنند : جملگی گشتند بیزار و نفور از صحبتم همزبان و همنشین و هم زمین و هم نسب .ناصرخسرو.
-
تمامتی
لغتنامه دهخدا
تمامتی . [ ت َ م َ ] (ق ، اِ) تمامت . جملگی . همه : بعد از آن تمامتی اصفهان و تمامتی اهواز و... بسیاری دیگر از شهرها فتح کرد. (تاریخ قم ص 294). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
-
فرگن
لغتنامه دهخدا
فرگن . [ ف َ گ َ ] (اِ) جوی . فرغن . (اسدی ). جو. فرکن . (یادداشت به خط مؤلف ) : دو فرگن است روان از دو دیده بر دو رخم رخم ز رفتن فرگن به جملگی فرکند. خسروانی .رجوع به فرکند، فرغن ، فراکن و فرکن شود.
-
یکهو
لغتنامه دهخدا
یکهو. [ ی ِ هَُ ] (ق مرکب ) (اصطلاح عامیانه ) در تداول عوام ، دفعتاً. غفلتاً. ناگهان . فجاءة. ناآگاهان . (یادداشت مؤلف ). || تماماً. کلیتاً. بالتمام . همگی . جملگی . همه . تمام . یک باره و نه به دفعات . در یک بار. (یادداشت مؤلف ). یهو.
-
شگاله
لغتنامه دهخدا
شگاله . [ ش َ ل َ / ل ِ ](اِ) همه . تمام . جملگی . (ناظم الاطباء). تمام . همه . (آنندراج ) (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) : گر بوزد خوش نسیم شانک بادام سیم نثارت کند درست و شگاله .ناصرخسرو (از جهانگیری ).
-
عموم
لغتنامه دهخدا
عموم . [ ع ُ ] (ع اِ) همه . همگی . جمهور. کلیه . جملگی . (ناظم الاطباء). تمامی . بجمله : در عموم ِ احوال از غفلت و کاهلی تجنب واجب شناسند. (کلیله و دمنه ). || (اِ) ج ِ عَم ّ. رجوع به عَم ّ شود.
-
منشعبات
لغتنامه دهخدا
منشعبات . [ م ُ ش َ ع ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ منشعبة. جداگردیده . متفرعات . شاخه ها : جملگی متفرعات و منشعبات هر یک به اصول آن ملحق گردانیم . (المعجم چ 1 مدرس رضوی ص 70). رجوع به منشعبة و منشعب شود.
-
مولوداتی
لغتنامه دهخدا
مولوداتی . [ م َ / مُو ] (ص نسبی ) منسوب به مولودات . مربوط به موالید ثلاثه : ... وز آن اشکال بسیار است که هریکی را از آن صورتی است کو بدان صورت از جملگی موجودات مولوداتی و امهاتی جداست . (جامعالحکمتین ص 124). و رجوع به مولود شود.
-
لا نبی بعدی
لغتنامه دهخدا
لا نبی بعدی . [ ن َ بی ی َ ب َ ] (ع جمله ٔاسمیه ) (حدیث ) پیامبری پس از من نباشد : در شعر سه تن پیمبرانندقولی است که جملگی برآنندهر چند که لانبی بعدی فردوسی و انوری و سعدی .؟
-
سلمنا
لغتنامه دهخدا
سلمنا. [ س َل ْ ل َ ] (ع فعل ماضی ) در مقام تصدیق و اظهار تسلیم به کار رود.- سلمنا گفتن ؛ تصدیق و اظهار تسلیم کردن : ابومسلم گفت ... و به اتفاق اهل اصفهان از تمامت اطراف و محلتها محلت جرواآن و در آن محلت خوشتر از خانه ٔ من نیست حاضران جملگی سلمنا گف...