کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جملات پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
نادعلی
لغتنامه دهخدا
نادعلی . [ دَ ع َ ] (اِخ ) نام دعائی است که با جملات زیر آغاز می شود:ناد علیاً مظهرالعجائب ، تجده عوناً لک فی النوائب ...
-
استاتیوس
لغتنامه دهخدا
استاتیوس . [ اِ ](اِخ ) یکی از شعرای هازل و فکاهی روم قدیم . او در مائه ٔ دوم قبل از میلاد میزیست و قریب 40 مضحکه نوشته است . از اینهمه بجز بعض جملات چیزی بجا نمانده است .
-
الکل اعظم من الجزء
لغتنامه دهخدا
الکل اعظم من الجزء. [ اَ ک ُل ْ ل ُ اَ ظَ م ُ م ِ نَل ْ ج ُ ] (ع جمله ٔ اسمیه ) از جملات متداول در منطق ، یعنی کل از جزء بزرگتر است . رجوع به کُل ّ شود.
-
تئودور استودیت
لغتنامه دهخدا
تئودور استودیت . [ ت ِ ءُ دُرْ اِ ] (اِخ ) یا تئودور استودیون ، راهب و نویسنده ٔ بیزانسی (759-826 م .) و از مدافعین باحرارت مذهب اورتودوکسی بود و در تاریخ سیاسی زمان خود محلی یافت . وی با کنستانتین ششم و لئون ارمنی خصومتی سخت پیدا کرد و اصلاحاتی در و...
-
دکلاماسیون
لغتنامه دهخدا
دکلاماسیون . [ دِ یُن ْ ] (فرانسوی ، اِ) روش اجرا کردن «دکلامه » در هنر. بکار بردن جملات پرطمطراق و باشکوه . (از لاروس ). از بر خواندن قطعه ای با آواز بلند و با آهنگ و اطواری متناسب با کلام . هنر و طرز دکلامه کردن . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به دکل...
-
الکلام یجرالکلام
لغتنامه دهخدا
الکلام یجرالکلام . [ اَ ک َ م ُ ی َ ج ُرْ رُل ْ ک َ ] (ع جمله ٔ اسمیه ) از جملات متداول است ، یعنی سخن ،سخن را میکشاند. متکلم آنگاه که از سخنی بیاد سخن دیگر افتد و بگفتن آن پردازد، این جمله را یاد کند.
-
خدانخواسته
لغتنامه دهخدا
خدانخواسته . [ خ ُ ن َ خوا / خا ت َ / ت ِ ] (ق مرکب ) مانند خداناکرده .همواره بر سر جملات تمنی درآید. خدا نکند که چنین واقع شود. (آنندراج ). خدا نکند. خدانکرده : به رشک الفت صد مدعی کسی چه کندخدانخواسته گر یار مهربان باشد؟ میرنجات (از آنندراج ).|| کل...
-
حسبنا ا
لغتنامه دهخدا
حسبنا ا. [ ح َ ب ُ نَل ْ لاه ] (ع جمله ٔ اسمیه ) کافی است خداوند ما را. برای ما خدا کافی است . || گاه این جمله چنین ترکیب شود: حسبنا اﷲ و نعم الوکیل نعم المولی و نعم النصیر. این جملات در پایان مقالت ها و گفتارهابه کار رود. و گاه گویند: حسبنا اﷲ و کفی...
-
نقطة
لغتنامه دهخدا
نقطة. [ ن ُ طَ ] (ع اِ) خجک سیاهی بر سپیدی یا عکس آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || خجک که بر حرف معجمه گذارند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). علامتی است شبیه کره ٔ کوچکی که بر زبر یا زیر حروف معجم گذارند تا بدان بعض حرو...
-
دخول
لغتنامه دهخدا
دخول . [ دُ ] (ع مص ) درآمدن . مقابل خروج . درآمد. درشدن . (تاج المصادر بیهقی ). ولوج . تولج . مدخل . (المصادر زوزنی ) (منتهی الارب ) : حکما گفته اند... بلا گرچه مقدور از ابواب دخول آن احتراز واجب . (گلستان سعدی ).نشسته بودم و خاطر به خویشتن مشغول در...
-
عصام
لغتنامه دهخدا
عصام . [ ع ِ ] (اِخ ) ابن شهبربن حارث بن ذبیان بن عذرة. از سواران و فصیحان عرب در دوره ٔ جاهلیت . در مورد کسانی که شرافت را با اکتساب و نه به اصل و نسب به دست آورده اند، به وی مثل زنند و گویند: «کن عصامیاً و لاتکن عظامیاً»؛ یعنی به شرافت خود فخر و مب...
-
طبری
لغتنامه دهخدا
طبری . [ طَ ب َ ] (اِخ ) (الَ ...) علی بن سهل بن ربن الطبری . کنیت وی ابوالحسن است . ابن الندیم بغدادی کاتب نام وی را علی بن ربل ضبط کرده و گفته است : او کاتب مازیاربن قارن بود، به دست معتصم عباسی قبول اسلام کرد و بدین وسیله نزد وی قرب و منزلتی یافت ...
-
مبنی
لغتنامه دهخدا
مبنی . [ م َ نی ی ] (ع ص ) بنا کرده شده . (منتهی الارب ) (غیاث ) (آنندراج ). بناشده . (ناظم الاطباء). بنابر آورده . (دهار). بناشده . بنا نهاده . ساخته . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و مثال داد مبنی بر ابواب تهنیت و کرامت . (کلیله و دمنه ). محرر این ...
-
جامع اصفهان
لغتنامه دهخدا
جامع اصفهان . [ م ِ ع ِ اِ ف َ ] (اِخ ) مسجد قدیمی بزرگی است در اصفهان . مؤلف مرآت البلدان آرد: در این شهر مسجدی که آن را جامع توان گفت منحصر به فرد نیست ، اما مسجد جامع قدیم که اهل بلد بخصوص آن را مسجد جامع میگویند مسجدی است که درحوالی میدان کهنه ٔ...
-
احتراس
لغتنامه دهخدا
احتراس . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) خود راپاس داشتن . (منتهی الارب ). خویشتن را از چیزی نگاه داشتن . (تاج المصادر) (زوزنی ). تحرّس . (زوزنی ). احتفاظ. خویشتن داری : بشرایط تحفّظ و تیقّظ قیام ننمود و ازدقایق احتراز و احتراس غافل شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). ||...