کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جماش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جماش
لغتنامه دهخدا
جماش . [ ج َ ] (اِمص ) شوخی . || فریبندگی . || مستی . || درشتی . || (اِ) عربده . || (ص ) شوخ . || مست . || آرایش کننده و فریبنده . بعضی گویند به این معنی عربی است . (برهان ). از عربی جَمّاش ، یعنی مردی است پیش آینده بزنان ، گویا که طلب میکند زهار ستر...
-
جماش
لغتنامه دهخدا
جماش . [ ج َم ْ ما ] (ع ص ) رجل جماش ؛ مرد متعرض زنان ، کان یطلب الرکب الجمیش . (منتهی الارب ) (ذیل اقرب الموارد از قاموس ). || شوخ . دلربا. دلفریب .فسونکار. فسونساز. (فرهنگ فارسی معین ) : که با یاران جماش آن دل افروزبعزم صید بیرون آمد آن روز. نظامی ...
-
جماش
لغتنامه دهخدا
جماش . [ ج َم ْ ما ] (مص ) ملاقات دوستان به پنهانی . (ناظم الاطباء). دوستان را در پنهانی دیدن . (برهان ).
-
جماش
لغتنامه دهخدا
جماش . [ ج ِ ] (ع اِ) آنچه میان نورد و دیوار سر چاه باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
جماش
لغتنامه دهخدا
جماش . [ ج ِ ] (ع مص ) ساختن چاه . (منتهی الارب ). رجوع به جمش شود.
-
واژههای مشابه
-
نرگس جماش
لغتنامه دهخدا
نرگس جماش . [ ن َ گ ِ س ِ ج َم ْ ما ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) چشم فسونگر. نرگس غماز : فغان که نرگس جماش شیخ شهر امروزنظر به دُردکشان از سر حقارت کرد.حافظ.
-
جستوجو در متن
-
جماشة
لغتنامه دهخدا
جماشة. [ ج َم ْ ما ش َ ] (ع ص ) مؤنث جماش . (ذیل اقرب الموارد). رجوع به جماش شود.
-
جماسیان
لغتنامه دهخدا
جماسیان . [ ج َم ْ ما ] (اِ) نظامی این کلمه را در شعر زیر:سیاهی ده خال عباسیان سپیدی ده چشم جماسیان .آورده و شاید صورتی از کلمه ٔ جماشیان باشد منسوب به جماش و جماش بمعنی افسونگر و شوخ و دلفریب آمده است .
-
جماشی
لغتنامه دهخدا
جماشی . [ ج َم ْ ما ] (حامص ) شغل جماش . کار جماش : بازی نکند مگر بجماشی با زلف بنفشه عارض سوسن . ناصرخسرو.خاموشی لعل او چو می بینی جماشی چشم پرعتیبش بین .خاقانی .
-
کبک رقاص
لغتنامه دهخدا
کبک رقاص . [ ک َ ک ِ رَق ْ قا ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از اسب جماش است که اسب شوخ و بازیگر باشد. (برهان ) (آنندراج ).کنایه از اسب بازی کننده است . (انجمن آرای ناصری ).
-
کتاله
لغتنامه دهخدا
کتاله . [ ک َ ل َ / ل ِ ] (اِ) به وزن و معنی کتاره است که حربه ٔ اهل هند باشد.(برهان ) (آنندراج ). قداره . غداره . قمه : نرگس جماش چون بلاله نگه کردبید برآهیخت سوی لاله کتاله . ناصرخسرو.رجوع به کتاره شود.
-
جمش
لغتنامه دهخدا
جمش . [ ج َ ] (ع مص ) ستردن موی سر. || به اطراف انگشتان دوشیدن . || سخن گفتن با زنان و بازی کردن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || ساختن چاه را. (از ذیل اقرب الموارد). رجوع به جماش شود.
-
مهر جستن
لغتنامه دهخدا
مهر جستن . [م ِ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) انتظار مهر داشتن . توقع دوستی و محبت داشتن . چشم عطوفت و محبت داشتن : دگربار از پریرویان جماش نمی باید وفا و مهر جستن .سعدی .