کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جمازه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جمازه
لغتنامه دهخدا
جمازه . [ ج َ زَ ] (ع ص ) مخفف جَمّازه ، بمعنی شتر تیزرو. اشتر تیزرفتار. (غیاث اللغات ) : گر سوی بتی جمازه رانم خود را ز بتان خود رهانم . نظامی .سر از بار سنگین درآمد بسنگ جمازه بتنگ آمد از راه تنگ .نظامی .
-
واژههای مشابه
-
جمازة
لغتنامه دهخدا
جمازة. [ ج َم ْ ما زَ ] (ع ص ) مؤنث جماز. (منتهی الارب ). اشتر گام زن .(اقرب الموارد). اشتر رونده . (مهذب الاسماء). احتمالامعرب جان باز. (یادداشت مؤلف ). ج ، جمایز. (مهذب الاسماء). رجوع به جماز و جان باز در همین لغت نامه شود.- جمازه بان ؛ مجمز. (ر...
-
جمازة
لغتنامه دهخدا
جمازة. [ ج ُم ْ ما زَ ] (اِخ ) نام اسب عبداﷲبن حنتم که از نجیب ترین اسبان عرب بود. (منتهی الارب ).
-
جمازة
لغتنامه دهخدا
جمازة. [ ج ُم ْ ما زَ ] (ع اِ) دراعه از صوف که آستین های آن تنگ باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
جمایز
لغتنامه دهخدا
جمایز. [ ج َ ی ِ ] (ع اِ) ج ِ جَمّازة. (مهذب الاسماء). رجوع به جمّازة شود.
-
ریباری
لغتنامه دهخدا
ریباری . (ص ، اِ) جمازه سوار یعنی ساندنی سوار. (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
-
جمازگان
لغتنامه دهخدا
جمازگان . [ ج َم ْ ما زَ / زِ ] (اِ) ج ِ جمازه : بر جمازگان شکاری بسیار بغزنین آوردند. (تاریخ بیهقی ). دو هزارپیاده با سلاح تمام بر جمازگان ... (تاریخ بیهقی ). پیادگان درگاهی بیشتر بر جمازگان ... (تاریخ بیهقی ).
-
راهی ساختن
لغتنامه دهخدا
راهی ساختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) روانه ساختن . روان کردن . عزیمت دادن . گسیل داشتن : پس آنگاهی جمازه ساخت راهی بر ایشان گونه گونه ساز شاهی ببرد از بهر دختر هرچه بایست یکایک هر چه شاهان را بشایست .(ویس و رامین ).
-
شترجادو
لغتنامه دهخدا
شترجادو. [ ش ُت ُ ] (اِ مرکب ) صورت شتری که حیوانات دیگر اجزای اوباشند. (آنندراج ) : جمازه ٔ این کو به طرح الفت جمیع حیوانات تن گذاشت چون شترجادو و به طالع ایشان همرنگی از خاشاک نداشت . (ملاطغرا از آنندراج ).
-
لاینی
لغتنامه دهخدا
لاینی . [ ی ِ ] (اِ) جامه ٔ کوتاهی را گویند که درویشان و فقیران پوشند. (برهان ). جامه ٔ کوتاه تهی دستان . جامه ٔ پشمی خواه درویشان پوشند خواه غیر ایشان . (برهان ). جامه ٔ پشمین که در وقت کار پوشند. مدرَعه . جُمّازه .
-
مجمز
لغتنامه دهخدا
مجمز. [ م ُ ج َم ْ م ِ ] (ع ص ) جمازه بان . (مهذب الاسماء). جمازه سوار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). شتر تیزتک سوار، رسانیدن نامه و پیام سلاطین و امیران را : پیغام داد که مجمزی رسیده است از هرات با نامه ٔ سلطانی فرمانی داده است به...
-
کوه کوهان
لغتنامه دهخدا
کوه کوهان . (ص مرکب ) گاو و یا شتری که کوهان وی مانند کوه باشد. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). بزرگ کوهان . (فرهنگ فارسی معین ) : فرستاده برجدری آمد برون یکی بادپی کوه کوهان هیون . اسدی .جمازه ٔ راهرو، کوه کوهان ... (سمک عیار از فرهنگ فارسی معین...
-
هیون
لغتنامه دهخدا
هیون . [ هََ ] (اِ) به معنی شتر باشد مطلقاً و به عربی بعیر خوانند و بعضی گویند هیون شتر جمازه است و بعضی شتر بزرگ را گویند و هرجانور بزرگ را نیز گفته اند. (برهان ). شتر بزرگ . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ). شتر بزرگ جمازه . (صحاح الفرس ). شتر جمازه که به رفت...