کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جلو گرفتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جلو گرفتن
لغتنامه دهخدا
جلو گرفتن . [ ج ِ ل ُ / ل َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب )مانع شدن از پیش آمدن چیزی یا کسی . (فرهنگ نظام ).
-
واژههای مشابه
-
جلو چاپان
لغتنامه دهخدا
جلو چاپان . [ ج ِ ل ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نازلو بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه واقع در پنج هزارگزی شمال ارومیه و 1500گزی خاور شوسه ٔ ارومیه به سلماس . موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن معتدل سالم است . سکنه ٔ آن 55 تن . آب آن از نهر دره و محصول آن غ...
-
جلو چوب
لغتنامه دهخدا
جلو چوب . [ ج َ ] (اِمرکب ) سیخ کباب چوبین باشد و بکسر اول و ضم اول هم گفته اند. (برهان ) (ناظم الاطباء). رجوع به جلو شود.
-
جلو گیر
لغتنامه دهخدا
جلو گیر. [ ج ِ ل ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان بالا گریوه بخش ملاوی شهرستان خرم آباد واقع در 25هزارگزی جنوب ملاوی ، کنار خاوری راه شوسه ٔ خرم آباد باندیمشک . موقع جغرافیایی آن دامنه و هوای آن گرمسیری است . سکنه ٔ آن 1000 تن . آب آن از رودخانه ٔ جلوگیر و م...
-
جلو گیر
لغتنامه دهخدا
جلو گیر. [ ج ِ ل ُ ](اِخ ) دهی از دهستان مرغا بخش ایزه شهرستان اهواز واقع در 42هزارگزی جنوب باختری ایزه . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن معتدل است . سکنه ٔ آن 75 تن . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است .راه مالرو دارد. (از فرهن...
-
جلو گیر
لغتنامه دهخدا
جلو گیر. [ ج ِ ل ُ] (اِخ ) دهی است از دهستان گورائیم بخش مرکزی شهرستان اردبیل واقع در 36هزارگزی جنوب باختری اردبیل و 12هزارگزی شوسه ٔ تبریز - اردبیل . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن معتدل است . سکنه ٔ آن 279 تن . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و...
-
جلو گیرنگه
لغتنامه دهخدا
جلو گیرنگه . [ ج ِ ل ُ رَ گ ِ ](اِخ ) دهی است از دهستان 2 بخش هرسین شهرستان کرمانشاه واقع در 22هزارگزی جنوب باختری هرسین و دوهزارگزی گنجوان . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است . 30 تن سکنه دارد. مردم آن بزراعت مشغولند.راه مالرو دارد. (...
-
جستوجو در متن
-
ره بستن
لغتنامه دهخدا
ره بستن . [ رَه ْ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) راه بستن . سد طریق کردن .- ره بستن بر کسی ؛ سد راه او شدن . (یادداشت مؤلف ). جلو راه و حرکت او را گرفتن . رجوع به راه بستن شود.
-
سباق بردن
لغتنامه دهخدا
سباق بردن . [ س ِ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) پیشی گرفتن . جلو افتادن : ای خداوندخراسان و شهنشاه عراق ای بمردی و بشاهی برده از شاهان سباق .منوچهری .
-
پیشی گرفتن
لغتنامه دهخدا
پیشی گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) سبق . (دهار). بدارسبقت جستن . مبادرت کردن . جلو افتادن . پیش افتادن . سبقت کردن . بوص . تقدم جستن . انبیاص . مرص . اشتاء. مُشأاة. بذاذة و بذوذة. سباق . تبادر. پیشی جستن . مقدم برهمه آمدن . اعجال . مُغاوله . (من...
-
پیش بستن
لغتنامه دهخدا
پیش بستن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) جلو گرفتن . در برابر مانع و سد پدید آوردن . راه گرفتن بر : بکوشش توان دجله را پیش بست نشاید زبان بداندیش بست . سعدی .تواول نبستی که سرچشمه بودچو سیلاب شد پیش بستن چه سود. سعدی .|| بستن و مسدود کردن قبل از دیگری . تقد...
-
چشم گرفتن
لغتنامه دهخدا
چشم گرفتن . [ چ َ / چ ِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) چشم بستن . دیده برهم نهادن . || چشم پوشی کردن . صرف نظر کردن : در جهان ارباب همت نیز بی حاجت نینداز متاع آفرینش چشم میگیریم ما. وحید (از آنندراج ).- چشم را چیزی گرفتن ؛ کنایه است از حاجب شدن آن چیز جلو...
-
گذر گرفتن
لغتنامه دهخدا
گذرگرفتن . [ گ ُ ذَ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) راه بستن . سد کردن جلو راه کسی . مانع عبور شدن : چو از مشرق او [ خورشید ] سوی مغرب رسدز مشرق شب تیره سر برکشدنگیرند مر یکدگر را گذرنباشد از این یک روش راست تر.فردوسی .