کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جلود پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جلود
لغتنامه دهخدا
جلود. [ ج َ ] (اِ) شهر و قصبه . (ناظم الاطباء).
-
جلود
لغتنامه دهخدا
جلود. [ ج َ / ج َل ْ وَ ] (اِخ ) دیهی است در بحر. در مراصد آمده : جلود بر وزن قبول بلده ای است در افریقیه و یا دیهی است در شام . و فیروزآبادی گوید: دهی است در اندلس و بعضی گفته اند: جلود بر وزن جعفر نام یکی از بطون قبیله ٔ ازد است . (الذریعه ) (ریحان...
-
جلود
لغتنامه دهخدا
جلود. [ ج ُ ] (ع اِ) ج ِ جِلد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به جلد شود.
-
واژههای مشابه
-
طین جلود
لغتنامه دهخدا
طین جلود. [ ن ِ ج ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خاکی است که پوست را بدان رنگ میکنند و سرخ مایل بزردی میشود با قوت قابضه و محلله و ضماد اوجهت اسهال و اورام نافع است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
-
جستوجو در متن
-
جلودی
لغتنامه دهخدا
جلودی . [ ج َ دی ْی ] (ص نسبی ) نسبت است به جَلود شهری در افریقیه . (از معجم البلدان ). رجوع به جلود شود.
-
جلودی
لغتنامه دهخدا
جلودی . [ ج ُ دی ْی ] (ع ص نسبی ) نسبت است به جلود ج ِ جلد. || دباغ . (ناظم الاطباء).
-
فارات
لغتنامه دهخدا
فارات . (ع اِ) ج ِ فارة. موشها : پوشش از جلود کلاب و فارات و خورش از لحوم آن و میته های دیگر. (جهانگشای جوینی ). رجوع به فار و فارة شود.
-
غذامس
لغتنامه دهخدا
غذامس . [ غ ُ/ غ َ م ِ ] (اِخ ) غدامس . شهری است به مغرب مایل به بلاد زنگیان . (منتهی الارب ). نام شهری به مغرب که جلود غدامسیه منسوب به این شهر است . رجوع به غدامس شود.
-
غذامسیه
لغتنامه دهخدا
غذامسیه . [ غ ُ م ِ سی ی َ ] (ص نسبی ) منسوب به غذامس . غدامسی .جلود غذامسیه منسوب است به غُذامس یا غَذامس که شهری است به مغرب . (منتهی الارب ). رجوع به غدامسی شود.
-
نصاحات
لغتنامه دهخدا
نصاحات . [ ن ِ ] (ع اِ) چرم ها و رسن های حلقه دار که آن را نصب کرده بوزنگان را شکار کنند.(منتهی الارب ) (آنندراج ) (از متن اللغة) (ناظم الاطباء) (از المنجد). مفرد آن نِصاحِة است . || جلدها. جلود. (از متن اللغة). پوستها، که دوخته می شود بعض آن بر دیگر...
-
طرس
لغتنامه دهخدا
طرس . [ طِ ] (ع اِ) نامه . || صحیفه ای که محو کرده باز بر آن نویسند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). کاغذ. ج ، اَطراس ، طروس : اقام الناس ببغداد سنین لایکتبون الا فی الطروس ، لأن الدواوین نهبت فی ایام محمدبن زبیدة، و کانت فی جلود، فکانت تمحا و یکتب فیها....
-
فلجان
لغتنامه دهخدا
فلجان . [ ف َ ] (ع اِ)سواقی الزرع . (تاج العروس ). درختی است : نبیة؛ شاخ درخت فلجان . (از منتهی الارب ). || پوست گورخر. (یادداشت مؤلف از ابن الندیم ). و الروم یکتب فی الحریر الابیض و الرق و غیره ، و فی الطومار المصری و فی الفلجان ، و هو جلود الحمیر ...
-
زخ
لغتنامه دهخدا
زخ . [ زَ ] (اِ) مخفف ازخ . (از شرفنامه ٔ منیری ). علتی باشد که آدمی و اسب را بهم میرسد وآنرا زخ نیز گویند و بعربی ثؤلول خوانند. (برهان قاطع). علتی است که مر آدم و اسب را پیدا شود. (جهانگیری ). ثؤلول . (دهار). مخفف ازخ . بعضی به فارسی گفته اند. (رش...