کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جلم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جلم
لغتنامه دهخدا
جلم . [ ج َ ] (ع مص ) بریدن . (منتهی الارب ). قطع کردن . (از اقرب الموارد). || گرفتن گوشت از استخوان . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ): جلم الجزور؛ اخذ ما علی عظامها من اللحم . (اقرب الموارد). || فریز کردن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ): جلم الص...
-
جلم
لغتنامه دهخدا
جلم . [ ج َ ل َ ] (ع اِ) نوعی از گوسپندان طائف که پاهای آنها دراز و بی موی باشد. || تکه از گوسپندان و آهوان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || کار فریز. (منتهی الارب ). مقراض . و جَلَمان بلفظ تثنیه مثل آن است چنانکه گویند: مقراض و مقراضان و قلم و...
-
جلم
لغتنامه دهخدا
جلم . [ ج ِ ] (اِخ ) نام ولایتی است از ملک پنجاب .(برهان ). جیلم . (حاشیه برهان ). رجوع به جیلم شود.
-
جلم
لغتنامه دهخدا
جلم . [ ج ِ ] (ع اِ) پیه روده و شکنبه ٔ گوسفند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
جلام
لغتنامه دهخدا
جلام . [ ج ِ ] (ع اِ) ج ِ جَلَم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به جلم شود.
-
اجتلام
لغتنامه دهخدا
اجتلام . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) جَلم . گرفتن گوشت که بر استخوان جزور است : اجتلم الجزور. (منتهی الارب ).
-
دلهرا
لغتنامه دهخدا
دلهرا. [ دِ هَِ / دِ هََ ](اِخ ) نام پادشاهی بوده از پادشاهان هندوستان . (برهان ) (از لغت فرس اسدی ). نام راجه ٔ ملک «جلم » بوده و بخاطر میرسد که نام او دله رای بوده به ضم دال و فتح لام و اظهار هاء. (انجمن آرا) (آنندراج ) : چو رای کوره و داودو نامور ...
-
دوکارد
لغتنامه دهخدا
دوکارد. [ دُ ] (اِ مرکب ) مقراض و جلمان . (ناظم الاطباء) (دهار). آلتی است به شکل ناخن برا یعنی مقراض که درزیان جامه بدان بُرند و به عربی آن را جلمان و هر فرد اورا جلم گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). ناخن پیرای . قطاع . مقراض . قیچی . مِجوَف . مِقَص ّ....
-
ممرز
لغتنامه دهخدا
ممرز. [ م َ رَ ] (اِ) درختی از گونه های اولس است که در جنگلهای شمال ایران روید. آن را در آستارا و منجیل و طوالش و کوهپایه ٔ گیلان ، اولاس ، یا اولس و در کلاردشت وکجور، کُرزِل و در اطراف رشت ، فَق یا فِق و در شیرگاه ساری و بهشهر و میاندره ، مِمَرز یا ...
-
سرگزیت
لغتنامه دهخدا
سرگزیت . [ س َ گ َ ] (اِ مرکب ) از: سر + گزیت . سرگزید. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). زری را گویند که سرشمار کفار نموده از ایشان بطریق جزیه بگیرند، چه گزیت بمعنی جزیه باشد، و جزیه معرب آن است . (برهان ) (جهانگیری ). جزیه . (نصاب ). سرانه . (السامی ) ...
-
بزغاله
لغتنامه دهخدا
بزغاله . [ ب ُ ل َ / ل ِ ] (اِ مصغر) بچه ٔ بز. به تازیش جدی خوانند. (از شرفنامه ٔ منیری ) (از ناظم الاطباء). بز خردسال . بز کوچک . بزبچه . بزک . (فرهنگ فارسی معین ). جلم . رُبَح . رباح . هلع. عناق . جدی . (منتهی الارب ). بزیچه . کره بز. (یادداشت بخط ...
-
کنه
لغتنامه دهخدا
کنه . [ ک َ ن َ / ن ِ ] (اِ) جانوری که بر بدن گوسفند و شتر و گاو و خر و سگ امثال اینها چسبد و مانند شپش خون خورد و به عربی قراد گویندش و اگر خون او را در شراب داخل کنند و خورند در دم مستی آرد. (برهان ) (آنندراج ) (از غیاث ). جانورکی که بر بدن گوسپند ...
-
پیه
لغتنامه دهخدا
پیه .(اِ) شحم . پِه ْ. وزد. پی . حمیش . چربوی گذاخته ٔ حیوان . چربوی گوسفند و دیگر جانوران . چیزی سپید که بر گوشت مانند روغن منجمد میباشد و آنرا به عرف چربی گویند. (غیاث ). قسمی چربی که در بعض اعضاء حیوان است چون چربوی چادرپیه و چربوی روی کلیتین و غی...
-
باختر
لغتنامه دهخدا
باختر. [ ت َ ] (اِخ ) باختریش . باکتریان . بلخ . آسیای علیا. در قدیم به این اسم مملکت وسیعی را می نامیدند که شامل بود همه ٔ جزء شرقی ایران را و محدود بود در شمال بواسطه ٔسغدیان و رود آمو و در مشرق بواسطه ٔ سیتی و در جنوب بواسطه ٔ هندوستان و جبال هند ...