کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جلجل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جلجل
لغتنامه دهخدا
جلجل . [ ج َ ج َ ] (ع اِ) دف . دایره . || سنج دایره . || زنگ . جرس . (برهان ) (آنندراج ). || نام مرغی است خوش آواز. و به کسر اول هم آمده . (برهان ).
-
جلجل
لغتنامه دهخدا
جلجل . [ ج ِ ج ِ ] (ع اِ) حَب ﱡالزَّلَم . رجوع به حَب ّالزَّلَم شود. (از یادداشت های مرحوم دهخدا).
-
جلجل
لغتنامه دهخدا
جلجل . [ ج ُ ج ُ ] (اِخ ) دارة جلجل ؛ نام جایگاهی است . اصمعی و ابوعبید گفته اند که جائی است در حمی و برخی گفته اند در دیار ضباب است در نجد مقابل فزاره . (از مراصدالاطلاع ص 116) (از معجم البلدان ).
-
جلجل
لغتنامه دهخدا
جلجل . [ ج ُ ج ُ ] (ع اِ) زنگله . ج ، جَلاجِل . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). زنگ . زنگوله . درای . زنگ خرد. جرس خرد. (از یادداشت های دهخدا). زنگ دف و جز آن . (السامی فی الاسامی ). زنگ دف . سنج ِ دف . (زمخشری ) : چون فاخته ٔدلبر، برتر ...
-
واژههای مشابه
-
ابن جلجل
لغتنامه دهخدا
ابن جلجل . [ اِ ن ُ ج ِ ج ِ ] (اِخ ) ابوداود سلیمان بن حسان اندلسی . طبیب درباری خلفای اموی اندلس . رومانوس عظیم بیزنطیه به سال 336 هَ .ق . هدایای چند برای خلیفه ناصر عبدالرحمن فرستاد ازجمله نسخه ای مُصوّر از دیسقوریدوس . و در قرطبه کسی که آنرا تواند...
-
ابن جلجل
لغتنامه دهخدا
ابن جلجل . [ اِ ن ُ ج ِ ج ِ ] (اِخ ) کنیت ابوبکر محمدبن زکریای رازی ، طبیب متوفی 311 هَ .ق . (تاج العروس ). و این کنیت برای محمد زکریا در جای دیگر دیده نشد.
-
دارة جلجل
لغتنامه دهخدا
دارة جلجل . [ رَ ت ُ ج ُ ج ُ ] (اِخ ) ابن درید در کتاب «البنین و البنات »آرد: دارةجلجل میان شعبی و حسلات و وادی المیاه و بردان قرار دارد... (معجم البلدان ). در قصیده ٔ معروف امروءالقیس از این مکان نام برده شده است : الارب ّ یوم لک مِنهن صالح و لاسیّم...
-
جستوجو در متن
-
ابوداود
لغتنامه دهخدا
ابوداود. [ اَ وو ] (اِخ ) ابن جلجل سلیمان بن حسان اندلسی . رجوع به ابن جلجل ... شود.
-
چنز
لغتنامه دهخدا
چنز. [ چ َ ] (اِ) جلجل . جلاجل . الجلاجل . چنزهای دف . (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی ).
-
طورناشولی
لغتنامه دهخدا
طورناشولی . (معرب ، اِ) رجوع به طرنشولی و طرنشول شود: و یسمی باللطینی العامی عندنا طورناشولی . (از دزی ج 2 ص 42 از ابن بیطار و ابن جلجل ).
-
جلاجل
لغتنامه دهخدا
جلاجل . [ ج ُ ج ِ ] (ع اِ) غلام و کودک . (از اقرب الموارد). || (ص )سبک روح شادمان در کار. (از اقرب الموارد). رجوع به جُلجُل شود. || روشن آواز: حمار جلاجل ؛ خر روشن آواز. غلام جلاجل ؛ کودک روشن آواز. (از منتهی الارب ).
-
زآط
لغتنامه دهخدا
زآط. [ زِ] (ع مص ) سخت بانگ و خروش کردن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). || (اِ) زنگله ای است که بر اسب و شتر آویزند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). یا آنکه زئاط جلجل است . و این ماده تنها در کتاب عباد بنقل از ابن عباد آمده است . (از اقرب ا...
-
انم
لغتنامه دهخدا
انم . [اَ ن َم م ] (ع ن تف ) کسی که بیشتر سخن چینی و نمامی کند. رسواکننده تر. (ناظم الاطباء). پرده درتر. نمام تر.- امثال : انم من التراب . انم من جرس . انم من جلجل . انم من جوز فی جوالق . انم من ذکاء .انم من زجاجة علی ما فیها .انم من صبح .