کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جلاجل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جلاجل
لغتنامه دهخدا
جلاجل . [ ج َ ج ِ ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ).
-
جلاجل
لغتنامه دهخدا
جلاجل . [ ج َ ج ِ ] (ع اِ)ج ِ جُلجُل . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). زنگوله های خرد که بر چرم دوزند و در گردن اسب و شتر و گاو اندازند و در بهارعجم آمده که جلاجل چیزی است قرص شکل (مدور) که از روی سازند و مطربان آنرا در دایره های خود تعبیه نمایند و...
-
جلاجل
لغتنامه دهخدا
جلاجل . [ ج ُ ج ِ ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ).
-
جلاجل
لغتنامه دهخدا
جلاجل . [ ج ُ ج ِ ] (ع اِ) غلام و کودک . (از اقرب الموارد). || (ص )سبک روح شادمان در کار. (از اقرب الموارد). رجوع به جُلجُل شود. || روشن آواز: حمار جلاجل ؛ خر روشن آواز. غلام جلاجل ؛ کودک روشن آواز. (از منتهی الارب ).
-
واژههای مشابه
-
جلاجل زن
لغتنامه دهخدا
جلاجل زن . [ ج َ ج ِ زَ ] (نف مرکب ) آنکه عربانه و دایره و دف زند. (آنندراج ).
-
حافظ جلاجل
لغتنامه دهخدا
حافظ جلاجل . [ ف ِ ج َ ج ِ ] (اِخ ) باخرزی . یکی ازجمله ٔ مطربان و نغمه سرایان عهد شاه عباس . (ترجمه ٔ تاریخ ادبیات ایران تألیف براون ج 4 ص 88).
-
جستوجو در متن
-
جلاجلی
لغتنامه دهخدا
جلاجلی . [ ج َ ج ِ ] (ص نسبی ) نسبت است به جلاجل . (لباب الانساب ). رجوع به جلاجل شود.
-
حلاحل
لغتنامه دهخدا
حلاحل . [ ح َ ح ِ ] (اِ) بر وزن جلاجل ، نوعی از پیاز صحرایی است . (برهان ) (از آنندراج ).
-
حافظ باخرزی
لغتنامه دهخدا
حافظ باخرزی . [ ف ِ ظِ خ َ ] (اِخ ) رجوع به حافظ جلاجل باخرزی شود.
-
زنگدان
لغتنامه دهخدا
زنگدان . [ زَ ] (اِ مرکب ) زنگله و جلاجل را گویند. (برهان ) (آنندراج ). زنگله که زنان بر پای بندند. جلاجل . (فرهنگ فارسی معین ). زنگله ای که زنان بر پای بندند. (ناظم الاطباء). زنگله باشد. (جهانگیری ).
-
ژنگدان
لغتنامه دهخدا
ژنگدان . [ ژَ ] (اِ) زنگدان . زنگ . زنگله . جلاجل . ژنگدن . (برهان ). زنگوله . زنگهای کوچک اطراف دورویه .
-
ژنگلیچه
لغتنامه دهخدا
ژنگلیچه . [ ژَ گ ُ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) نوعی از جلاجل که دهانش فراخ باشد. (آنندراج ). زنگوله ٔ دهان گشاده .
-
چنز
لغتنامه دهخدا
چنز. [ چ َ ] (اِ) جلجل . جلاجل . الجلاجل . چنزهای دف . (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی ).