کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جعم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جعم
لغتنامه دهخدا
جعم . [ ] (ع ص ) معجوم . لاغر. || مبتلا به بیماری جرب . (دزی ).
-
جعم
لغتنامه دهخدا
جعم . [ ج َ ] (ع مص ) پوزبند بر دهن شتر کردن تا از چریدن و گزیدن بازماند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
-
جعم
لغتنامه دهخدا
جعم . [ ج َ / ج َ ع َ ] (ع مص ) ریختن همه ٔ دندان های شتر از پیری . || بی اشتها شدن به طعام . (منتهی الارب ). || آرزومند گشتن شتر شور گیاه را. (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (منتهی الارب ). || طمع کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (اقرب الموارد) (من...
-
جعم
لغتنامه دهخدا
جعم . [ ج َ ع ِ ] (ع ص ) بی اشتها به طعام . کسی که میل و اشتها به غذا ندارد. (منتهی الارب ).
-
واژههای همآوا
-
جام
لغتنامه دهخدا
جام . (اِ) به اصطلاح کاسه گران هفت تا را گویند از عالم تقوز که در ترکی نه تاست و در هندی کوری بیست تا : برسم کاسه گرم باده میدهد ساقی که پیش همت او چند کاسه یک جام است .اثیر (از آنندراج ).
-
جام
لغتنامه دهخدا
جام . (اِ) پیاله ٔ آبخوری . (برهان ). پیاله از سیم و آبگینه و جز آن . (منتهی الارب ). پیاله ٔ شرابخوری . کاسه ای که ته آن دوره نداشته باشد. (ناظم الاطباء). ظرفی است که از برای نوشیدن از آن ترتیب یافته و مردمان قدیم شاخ را برای شرب استعمال مینمودند لک...
-
جام
لغتنامه دهخدا
جام . (اِ) شانه و آن چیزی است که بدان خرمن باد دهند.
-
جام
لغتنامه دهخدا
جام . (اِ) نام مقامی . (شرفنامه ٔ منیری ). نزد صوفیه احوال را گویند. (کشاف اصطلاحات الفنون ).
-
جام
لغتنامه دهخدا
جام . (اِخ ) تربت جام ... نام یکی از بخشهای هفت گانه ٔ شهرستان مشهد که محدود است از طرف خاور به رودخانه ٔ هریرود که مرز ایران و افغانستان راتشکیل میدهد و از باختر به بخش طیبات و فریمان ، از شمال به بخش جنت آباد و فریمان و از جنوب به مرز ایران و افغان...
-
جام
لغتنامه دهخدا
جام . (اِخ ) دهی است از دهستان علا بخش مرکزی شهرستان سمنان واقع در 51 هزارگزی شمال خاوری سمنان و 6 هزارگزی جنوب شوسه ٔ سمنان به دامغان . محلی است کوهستانی و معتدل و 700 تن سکنه دارد. آب آن از چاه و قنات مخروبه و محصول آنجا غلات ، سیب زمینی ، یونجه و ...
-
جام
لغتنامه دهخدا
جام . (اِخ ) معرفة، نام ولایتی است از اعمال نیشابور. (منتهی الارب ). شهر کوچک و مرکز بخش تربت جام از شهرستان مشهد است که در 144 هزارگزی مشهد و 66 هزارگزی مرز ایران و افغانستان سر راه شوسه ٔ عمومی مشهد و هرات واقع است . موقعطبیعی : محلی است جلگه ای و ...
-
جام
لغتنامه دهخدا
جام . (اِخ ) نام پسر نوح علیه السلام که بعد طوفان زنده بود. (شرفنامه ٔ منیری ). ظاهراً مصحف حام است . رجوع به حام شود.
-
جام
لغتنامه دهخدا
جام . (ص ) لقب حکام ولایت سند. (آنندراج ).
-
جام
لغتنامه دهخدا
جام . [ جام م ] (ع ص ) نعت فاعلی از جم ّ: فرس جام ؛اسب گشنی نکرده . || اسب سواری کرده نشده و تازه نفس . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || زیاده و تمام نشدنی و فراوان . (ناظم الاطباء).