کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جعد کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جعد کردن
لغتنامه دهخدا
جعد کردن . [ ج َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ترجیل . فروکردن موی . (تاج المصادر بیهقی ). ترجیل . تقصیب . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پیچان کردن موی . مرغول و مجعد گردانیدن موی . چین و شکن دادن موی را. جعد کردن موی : ترجیل ؛ مجعد کردن موی . شکنج و تاب دادن به ...
-
واژههای مشابه
-
غالیه جعد
لغتنامه دهخدا
غالیه جعد. [ ی َ / ی ِ ج َ ] (ص مرکب ) آنکه زلف مشکین دارد : و در موضع سقاة هر خوش پسری ... غالیه جعدی ... کمر بر میان بسته . (جهانگشای جوینی ).
-
شکسته جعد
لغتنامه دهخدا
شکسته جعد. [ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ج َ ] (ص مرکب ) پریشان موی . (ناظم الاطباء). با موی مرغول . با زلف شکن دار. || از اسمای محبوب است . (از آنندراج ).
-
جعد شدن
لغتنامه دهخدا
جعد شدن . [ ج َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تجعد. (تاج المصادر بیهقی ). مجعد گردیدن موی . دارای چین و شکنج شدن موی .- جعد شدن موی ؛ تجعد. مجعد گردیدن موی .
-
جعد شیبانی
لغتنامه دهخدا
جعد شیبانی . [ ج َ دِ ش َ ] (اِخ ) ابوبکر محمدبن عثمان بن مسیح ادیب نحوی و لغوی معاصر و همنشین ابن کیسان بوده و مذهب کوفیان و بصریان را در نحو و لغت بهم می آمیخته است . کتابهای او عبارت است از: القراآت ، معانی القرآن ، المقصور و المدود، الهجاء، المذک...
-
مشکین جعد
لغتنامه دهخدا
مشکین جعد.[ م ُ / م ِ ج َ ] (ص مرکب ) سیاه گیسوی . که موی و گیسوی تابدارش چون مشک به رنگ و به بوی باشد : چو مشکین جعد شب را شانه کردندچراغ روز را دیوانه کردند.نظامی .
-
جستوجو در متن
-
تجعید
لغتنامه دهخدا
تجعید. [ ت َ ] (ع مص ) بُشک کردن موی . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (مجمل اللغه ) (دهار). ترجیل . (مجمل اللغه ). مرغول کردن موی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). جعد کردن موی . (آنندراج ): بفاحم زیَّنَه التجعید. (اقرب ال...
-
ترجیل
لغتنامه دهخدا
ترجیل . [ ت َ ] (ع مص ) جعد کردن موی و فروکردن موی . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). بشک کردن . تجعید. (مجمل اللغة). فروهشته گردانیدن موی را یا میان فروهشته و مرغول گردانیدن آنرا. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تسریح کردن موی : رَجَّل َ جعد...
-
شانه کردن
لغتنامه دهخدا
شانه کردن . [ ن َ / ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) با شانه مو را باز کردن و پاک کردن . (فرهنگ نظام ). بمعنی شانه زدن . (بهار عجم ) (آنندراج ). خوارکردن و از هم باز کردن تارهای موی سر تا درهم و ژولیده و کرک ننماید : که باز شانه کند همچو باد سنبل رابه پیش چنگ...
-
بشک
لغتنامه دهخدا
بشک . [ ب ُ ] (اِ) زلف و موی مجعد را گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا). زلف . (غیاث ) (آنندراج ) (از جهانگیری ) (رشیدی ). زلف و موی مجعد پیش سر که ناصیه باشد. (مؤید الفضلاء). موی جعد بود که آن پیچیده و درهم باشد. (از سروری ) (فرهنگ خطی ). م...
-
نظربازی
لغتنامه دهخدا
نظربازی . [ن َ ظَ ] (حامص مرکب ) به خوبان نگاه کردن . چشم چرانی .تماشای خوبان و زیبارویان . عمل نظرباز : درمقامات طریقت هر کجا کردیم سیرعافیت را با نظربازی فراق افتاده بود. حافظ.با چنین زلف و رخش بادا نظربازی حرام هر که روی یاسمین و جعد سنبل بایدش . ...
-
پشک
لغتنامه دهخدا
پشک . [ پ َ ] (اِ) برابر کردن . موافق ساختن . (برهان قاطع). برابری کردن . برابری . (فرهنگ رشیدی ) : بحسن افتاده با خورشید در پشک بقامت سرو را افکنده در رشک . نزاری (از فرهنگ رشیدی ). || درآویختن . (برهان قاطع). آویزش . (فرهنگ رشیدی ). || عشق و عاشقی ...
-
مفتول
لغتنامه دهخدا
مفتول . [ م َ ] (ع ص ) تافته . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). هر چیز تافته شده و پیچیده شده . (ناظم الاطباء). فتیله کرده . فتیله شده . تاب داده . فتیل . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- جعد مفتول ؛ زلف مفتول : جعد مفتول جان گسل باشدزل...