کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جعدة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جعدة
لغتنامه دهخدا
جعدة. [ ج َ دَ ] (اِخ ) ابن عبدالعزی از بطنی از بطون خزاعة است . (از عقد الفرید ج 3 ص 333).
-
جعدة
لغتنامه دهخدا
جعدة. [ ج َ دَ ] (اِخ ) ابن کعب بن ربیعه . از بنی عامربن صعصعه ، از عدنان جدی جاهلی است و نسبت بدو جعدی است . نابغه ٔ جعدی از فرزندان وی بشمارست . (الاعلام زرکلی ).
-
جعدة
لغتنامه دهخدا
جعدة. [ ج َ دَ ] (اِخ ) ابن هبیرةبن ابی وهب القرشی المخزومی داماد علی بن ابی طالب (ع ) و شوهردختر وی ام الحسن است . وی در سال 37 هَ . ق . از جانب علی (ع ) به ولایت نیشابور فرستاده شد اما مردم آنجا او را نپذیرفتند و ناچار شد بازگردد ... او در جنگ صفین...
-
جعدة
لغتنامه دهخدا
جعدة. [ ج َ دَ ] (اِخ ) بنت الشعث بن قیس ، زوجه ٔ حضرت امام حسن مجتبی (ع ) بود. معاویةبن ابی سفیان وی را تطمیع کرد که اگر به حضرت حسن زهر بنوشاند صدهزار درهم بدو خواهد داد و او را به حباله ٔ نکاح پسرش یزید درخواهد آورد. وی حضرت حسن را زهر داد و کشت ا...
-
جعدة
لغتنامه دهخدا
جعدة. [ ج َ دَ] (اِخ ) (بنو...) قبیله یی است از اولاد جعدةبن کعب ربیعه . از آن قبیله است نابغه ٔ جعدی . (منتهی الارب ).
-
واژههای مشابه
-
جعده
لغتنامه دهخدا
جعده . [ ج َ دَ ] (از ع ، اِ) مؤنث جعد است . بره ٔ ماده . || ناقه ٔ قوی گرداندام . || گیاهی است خوش بوی که بر کنار رودها روید. (منتهی الارب ). گیاهی است کمتر از نیم ذرع و برگش مفروش و یک روی بالا مزغب و روی دیگر را اطراف محیط به خارهای ریزه و اطراف ...
-
جعده ٔ قنا
لغتنامه دهخدا
جعده ٔ قنا. [ ج َ دَ ی ِ ق َ ] (اِ مرکب ) پرسیاوشان . رجوع به جعدة و رجوع به پرسیاوشان شود.
-
جعده ٔ کبیر
لغتنامه دهخدا
جعده ٔ کبیر. [ ج َ دَ ی ِ ک َ ] (اِ مرکب ) جعده ٔ بستانی . رجوع به جعدة شود.
-
حزن بنی جعده
لغتنامه دهخدا
حزن بنی جعده . [ ح ِ ن ِ ب َ ج َ دَ ] (اِخ ) نام موضعی است و گفته اند که حزن غاضرة میان این حزن و حزن بنی یربوع واقع است . (معجم البلدان ).
-
جستوجو در متن
-
هرمزان
لغتنامه دهخدا
هرمزان . [ هَُ م ُ ] (اِخ ) حارث بن جعده ، شاعر پارسی گوی و تازی گوی . رجوع به حارث بن جعده شود.
-
طوبرطوق
لغتنامه دهخدا
طوبرطوق . [ ] (اِ) جعده ٔ بری است . (فهرست مخزن الادویه ).
-
فلوین
لغتنامه دهخدا
فلوین . [ ] (اِ) جعده است . (فهرست مخزن الادویه ).
-
قولیا
لغتنامه دهخدا
قولیا. (معرب ، اِ) جعده . (از فهرست مخزن الادویه ).