کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جست و خیز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جست و خیز
لغتنامه دهخدا
جست و خیز. [ ج َ ت ُ ] (ترکیب عطفی ، اِمص مرکب ) برجستن و برخاستن . (آنندراج ) : زمین گیری سلیم از ضعف پیری یاد ایامی که جست و خیز در صحرا به آهو یاد میدادی .سلیم (از آنندراج ).- جست و خیز کردن ؛پای کوبی کردن . بر پای جستن . از جای بنشاط برجستن .
-
جستوجو در متن
-
چنبک
لغتنامه دهخدا
چنبک . [ چُم ب َ ] (اِ) خیز کردن و جستن را گویند. (برهان ) خیز کردن و برجستن باشد. (جهانگیری ). به معنی جست و خیز. (رشیدی ). بمعنی جست و خیز کردن . (انجمن آرا) (آنندراج ). جست و خیز. (ناظم الاطباء). و رجوع به چنبیدن شود. || بمعنی سنگ آهن ربا هم آمده ...
-
غرزنگ
لغتنامه دهخدا
غرزنگ . [ غ َ زَ ] (اِ) جست و خیز. (آنندراج ).
-
جنبک
لغتنامه دهخدا
جنبک . [ جُم ْ ب َ ] (اِ) جست کردن و خیز کردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
-
چنبیدن
لغتنامه دهخدا
چنبیدن . [ چُم ْ دَ ] (مص ) بمعنی جست و خیز کردن . (برهان ) (آنندراج ) (از انجمن آراذیل چنبک ). بمعنی جست و خیز کردن . (رشیدی ). جست و خیز کردن و جستن و جهیدن . (ناظم الاطباء) : چنان گریزد دشمن که شیر رایت اوز هیبت تو نچنبد مگر به شکل شکال . ازرقی (ا...
-
جهاننده
لغتنامه دهخدا
جهاننده . [ ج َ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف ) به جست و خیز درآورنده . پراننده . به پرش وادارنده .
-
خیز
لغتنامه دهخدا
خیز. (نف مرخم ) خیزنده . برخیزنده . (ناظم الاطباء). بلندشونده . این لفظ در حالت ترکیب بدو وجه مستعمل میشود یکی آنکه جزء اول حال از ذات او باشد چون سبکخیز و دیگر آنکه بمعنی مکانی بود که حال و ذی حال از آن پیدا شود چون دشت عاشق خیز. (آنندراج ).- آب خیز...
-
سیستن
لغتنامه دهخدا
سیستن .[ ت َ ] (مص ) جستن . جست و خیز کردن . (برهان ) (آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ). (از: «سیس » + «تن »، پسوند مصدری ). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). رجوع به سیس شود.
-
گنبدی
لغتنامه دهخدا
گنبدی . [ گُم ْ ب َ ] (اِ) گنبد. || خیمه را گویند که بیک ستون بر پای باشد. || جست و خیز کردن . (برهان ) (آنندراج ). رجوع به گنبد و گنبده و گنبد زدن و گنبد کردن شود. || (ص نسبی ) بشکل گنبد. گنبدشکل و مانند گنبد.
-
ورجه ورجه کردن
لغتنامه دهخدا
ورجه ورجه کردن . [ وَ ج َ / ج ِ وَ ج َ / ج ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جست و خیز کردن . بالا و پایین پریدن . (فرهنگ فارسی معین ).
-
وثاب
لغتنامه دهخدا
وثاب . [ وَث ْ ثا ] (ع ص ) صیغه ٔ مبالغه است از وثوب . بسیار برجهنده . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).- ابووثاب ؛ کنیه است عقاب و باز شکاری را زیرا که سخت پرواز میکند. رازی گوید ابووثاب آهوست که بسیار جست و خیز دارد. (از اقرب الموارد).
-
مهزاق
لغتنامه دهخدا
مهزاق . [ م ِ ] (ع ص ) زن بسیارخنده . (منتهی الارب ). زن کثیرالضحک . (از اقرب الموارد). || زن که به یک جا قرار نگیرد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || مرد بسیارخنده و سبکسر. || خر بسیار توسنی کننده و جست و خیز کننده . (از اقرب الموارد).
-
دغلی
لغتنامه دهخدا
دغلی . [ دُ غ ُ ] (ص ) بچه ٔ حیوانی را گویند که فربه شده باشد و چاغ و خوش صورت ، و جست و خیز نماید. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). || توأم ،و آن دو طفل اند که در یک شکم پدید آمده باشند. دوقلو، و هر چیز توأم مانند بادام و امثال آن . (لغت محلی شوشتر،...
-
فغند
لغتنامه دهخدا
فغند. [ ف َ غ َ ] (اِ) به معنی از جای برجستن باشد بر مثال آهو. (برهان ). جستن باشد. (فرهنگ اسدی ).- آهوفغند ؛ آنکه مانند آهو جست و خیز کند : هم آهوفغند است و هم تیزتک هم آزاده خوی است و هم تیزگام . فرالاوی .|| غریدن . (مهذب الاسماء).