کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جز و وز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جز و وز
لغتنامه دهخدا
جز و وز. [ ج ِزْ زُ وِزز ] (اِ صوت ) صدای سوختن اشیاء یا ناله ٔ اشخاص .
-
واژههای مشابه
-
دره جز
لغتنامه دهخدا
دره جز. [ دَرْ رَ ج َ ] (اِخ ) دره گز. رجوع به دره گز شود.
-
ازو جز
لغتنامه دهخدا
ازو جز. [ اَ ج ُ ] (حرف اضافه + ضمیر + حرف اضافه ) جز از او : جز او هرگز اندر دل من مبادازو جز بر من میارید یاد.فردوسی .
-
جز این
لغتنامه دهخدا
جز این . [ ج ُ ] ( حرف اضافه + ضمیر) (از: جز + این ) غیر ازاین . سوای این . به استثنای این . رجوع به جُز شود.
-
جز اینکه
لغتنامه دهخدا
جز اینکه . [ ج ُ ک ِ ] (حرف ربط مرکب ) (از: جز + این + که ) الاّکه . بجز اینکه . (یادداشت مؤلف ). رجوع به جز شود.
-
جز نمک
لغتنامه دهخدا
جز نمک . [ ج ِزْ زِ ن َ م َ ] (ترکیب اضافی ، ص مرکب ) در تداول عامه ، سخت شور. (یادداشت مؤلف ). رجوع به جِزّ شود.
-
جستوجو در متن
-
وز زدن
لغتنامه دهخدا
وز زدن . [ وِزْ زَ دَ ](مص مرکب ) در تداول ، کفک و حباب برآوردن چیزی ترش شده چون خمیر و ماست و مانند آن . (یادداشت مؤلف ). || پوش شدن و مانند نمد شدن مو. (فرهنگ فارسی معین ). || داشتن چین و شکنهای ریز و درهم . (فرهنگ فارسی معین از فرهنگ عامیانه ٔ جم...
-
خناق
لغتنامه دهخدا
خناق . [ خ ِ / خ ُ ] (ع اِ) حلق و گلو و جای خبه کردن از گلو. (از منتهی الارب ). منه : اخذه بخناقه ؛ گرفت او را بحلق وی . و کذا: اخذ بخناقه . || بیماری عدم نفوذ نفس بسوی شش و به فارسی خناک و بادزهره و زهرباد نیز گویند. و به اصطلاح طب بیماری که عارض می...
-
گیاه
لغتنامه دهخدا
گیاه . (اِ) گیا. گیاغ . (از برهان ) (انجمن آرای ناصری ). حشیش و نبات . (فرهنگ شعوری ج 2 ص 314). رستنی کوچک از علف و بوته در مقابل درخت . (فرهنگ نظام ). علف سبز و سبزه و نبات و علف خشک . (ناظم الاطباء). رُستنی . روییدنی . نامی . نامیه : سپاهی بیامد به...
-
طیرة
لغتنامه دهخدا
طیرة. [ رَ] (ع اِمص ) خجلت و خجالت . (برهان ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || (ص ) شرمسار. خجل : بلبل بغزل طیره کند اعشی راصلصل بنوا خیره کند لیلی را. منوچهری .ای رشک مهر و ماه تو گر نیک بنگری در مهر و ماه طیره کنی مهر و ماه را. مسعودسعد.خجل و طیره ام ...
-
شاپور
لغتنامه دهخدا
شاپور. (اِخ ) رازی . یکی از دو تن مقتدرترین نجبای ایران در زمان پادشاهی پیروز یزدگرد ساسانی . ایران سپاهبد و سپاهبد سواد در زمان پادشاهی قباد پسر پیروز. (فهرست ولف ): در زمان پیروز مقتدرترین نجبای ایران دو تن بودند، یکی زرمهر یاسوخرا از خانواده ٔ بزر...
-
شفق
لغتنامه دهخدا
شفق . [ش َ ف َ ] (ع اِ) سرخی شام و بامداد. (غیاث اللغات ). سرخی افق پس از غروب آفتاب تا نماز خفتن و نزدیک آن و یا نزدیک تاریکی شب . ج ، اشفاق . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). سرخی افق پس از غروب آفتاب . ولی برخی شفق...
-
میراث
لغتنامه دهخدا
میراث . (ع اِ) (از «ورث ») مالی که از مرده به کسی رسد. (منتهی الارب ). آنچه که شخصی برای وارث خود می گذارد پس از مرگ . ج ، مواریث . (از ناظم الاطباء). ترکه ٔ مرده . مالی که از مرده رسد. (آنندراج ). آنچه به مرگ از کسی بازماند. (دهار). مرده ریگ و ترکه ...