کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جز جزء کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کلاته جز
لغتنامه دهخدا
کلاته جز. [ ک َ ت ِ ج َ ] (اِخ ) دهی است ازدهستان مرکزی بخش حومه ٔ شهرستان تربت حیدریه . محلی جلگه و گرمسیر است و سکنه آن 229 تن . آب آنجا از قنات و محصول آن غلات ، بن شن و شغل اهالی زراعت و گله داری و کرباس بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
دره جز
لغتنامه دهخدا
دره جز. [ دَرْ رَ ج َ ] (اِخ ) دره گز. رجوع به دره گز شود.
-
ازو جز
لغتنامه دهخدا
ازو جز. [ اَ ج ُ ] (حرف اضافه + ضمیر + حرف اضافه ) جز از او : جز او هرگز اندر دل من مبادازو جز بر من میارید یاد.فردوسی .
-
جز از
لغتنامه دهخدا
جز از. [ ج ُ اَ ] (حرف اضافه ٔ مرکب ) به استثنای . غیر از. سوای : اگر تخت یابی وگر تاج و گنج وگر چند پوشیده باشی به رنج سرانجام جای توخاکست و خشت جز از تخم نیکی نبایدت کشت . فردوسی .جز از در مهرت ایچ در نیست . دهخدا.و رجوع به جز شود.
-
جز این
لغتنامه دهخدا
جز این . [ ج ُ ] ( حرف اضافه + ضمیر) (از: جز + این ) غیر ازاین . سوای این . به استثنای این . رجوع به جُز شود.
-
جز اینکه
لغتنامه دهخدا
جز اینکه . [ ج ُ ک ِ ] (حرف ربط مرکب ) (از: جز + این + که ) الاّکه . بجز اینکه . (یادداشت مؤلف ). رجوع به جز شود.
-
جز ناصیةالاسیر
لغتنامه دهخدا
جز ناصیةالاسیر. [ ج َزْ زُ ی َ تِل ْ اَ ] (ع اِ مرکب ) بریدن موهای ناصیه ٔ اسیر. قلقشندی آرد: از سنت های بلاگونه ٔ عرب در جاهلیت اینکه ، چون مردی را به اسارت میگرفتند، سپس میخواستند بر او منت نهند و آزادش سازند، موهای ناصیه ٔ وی را می بریدند و آنرا د...
-
جز نمک
لغتنامه دهخدا
جز نمک . [ ج ِزْ زِ ن َ م َ ] (ترکیب اضافی ، ص مرکب ) در تداول عامه ، سخت شور. (یادداشت مؤلف ). رجوع به جِزّ شود.
-
جز و وز
لغتنامه دهخدا
جز و وز. [ ج ِزْ زُ وِزز ] (اِ صوت ) صدای سوختن اشیاء یا ناله ٔ اشخاص .
-
جز و بز
لغتنامه دهخدا
جز و بز. [ ج ِزْ زُ ب ِزز ] (اِ صوت مرکب ، از اتباع ) حکایت صوت سوختن گوشت و مانند آن در آتش یا در تاوه . (یادداشت مؤلف ). || ناله و زاری بهنگام خواهش . عجز و لابه .
-
جستوجو در متن
-
موبمو
لغتنامه دهخدا
موبمو. [ ب ِ ] (ق مرکب ) بیشمار و بی حساب و در کمال دقت .(ناظم الاطباء). || جزء به جزء. به تمام جزئیات . با تمام جزئیات . (یادداشت مؤلف ) : رو توکل کن تو با کسب ای عمو!جهد می کن کسب می کن موبمو. مولوی .چون شنوای است خدا موبموهرچه نیرزد به شنیدن مگو....
-
تقطیر
لغتنامه دهخدا
تقطیر. [ ت َ ] (ع مص ) چکانیدن . (زوزنی ) (دهار). چکانیدن و قطره قطره چکانیدن . (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). استقطار آب دارو با قرع وانبیق . (از اقرب الموارد). قطره قطره چکیدن آب و جز آن و به اصطلاح کیمیا جدا کردن به اعانت حرارت مواد فرار...
-
دربدر
لغتنامه دهخدا
دربدر. [ دَ ب ِ دَ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) از این دربه آن در. دری بعد در دیگر. دری متصل به در دیگر. متصل . پیوسته . مجاور. (ناظم الاطباء). || از درهای مختلف . از همه ٔ درها. خانه بخانه : همی دربدر خشک نان بازجست مر او را همان پیشه بود از نخست . ابوشکور....
-
گمیختن
لغتنامه دهخدا
گمیختن . [ گ ُ ت َ ] (مص ) (از: گمیخ (= گمیز [ هَ م ])+ تن (پسوند مصدری ) پهلوی گومختن (مخلوط کردن )، ایرانی باستان ظاهراً وی میک ، سانسکریت میکش . جزء اول پیشوند است بمعنی بد، ضد و جزء دوم بمعنی آمیختن لغتاً، یعنی بد آمیختن . مخلوط کردن . قاتی کردن ...