کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جزيي پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
جزیی
لغتنامه دهخدا
جزیی . [ ج ُزْ ] (ص نسبی ) منسوب به جزء، ضد کلی که پازتازی نیز گویند.(ناظم الاطباء). همان جزئی است که در کتابت فارسی همزه به یا تبدیل شده است . رجوع به جزئی و جزوی شود.
-
جستوجو در متن
-
دوخت و دوز
لغتنامه دهخدا
دوخت ودوز. [ ت ُ ] (اِ مرکب ) خیاطی . خیاطت . عمل دوختن : دختر فلانی دوخت ودوز خوب بلد است . (یادداشت مؤلف ). || خیاطی جزئی . خیاطی های جزیی که جنبه ٔوصله و پینه و تعمیر دارد. (فرهنگ لغات عامیانه ).- دوخت ودوز کردن ؛به خیاطت جزیی پرداختن . (یادداشت...
-
تمنا
لغتنامه دهخدا
تمنا. [ ت َ م َن ْ نا ] (اِخ ) محمد عابدین علی مولوی در قصبه ٔ سند هندوستان می زیست و در سال 1290 هَ . ق . درگذشت دیوان مرتبی دارد و قصائد بلیغی سروده است . از اوست :نیست بی شور محبت جزیی از اجزای من ناله می خیزد برنگ نی ز سر تا پای من .(از قاموس الا...
-
سرمو
لغتنامه دهخدا
سرمو. [ س َ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بمجاز بمعنی ذره ای . جزیی : سال جهان گرچه بسی درگذشت از سر مویش سرمو کم نگشت . نظامی .گروهی ضعیفان دین پروریم سرمویی از راستی نگذریم .نظامی .
-
شمت
لغتنامه دهخدا
شمت . [ ش َم ْ م َ ] (ع اِ) شمة. شمه . (یادداشت مؤلف ). پاره ای و جزیی و بخشی از چیزی : چند نکت دیگر بود. ... و من شمتی از آن شنوده بودم بدان وقت که به نشابور بودم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 104). اکنون شمتی از محاسن عدل که پادشاهان را ثمین تر حلیتی و ...
-
چاپق
لغتنامه دهخدا
چاپق . [ پ ُ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان آرد: قریه ای است از قرای ایجرود زنجان قدیم النسق ، هوایش معتدل . زراعت آنجا هم دیمی است هم آبی . رودخانه ٔ آنجا از حوالی کاوند جاری است . اطراف رودخانه را بید و صنوبر زیادی کاشته جزیی باغات میوه هم دارد. بیست ...
-
تات
لغتنامه دهخدا
تات . (پسوند) مزید مؤخر (پساوند) است و جداگانه معنی ندارد. و در فارسی امروز متداول نیست این مزید مؤخر، آخر بعضی از کلمات بصورت «داد» آید:... داد در جزء دوم خرداد در اوستا «تات » می باشد و همین جزء در امرداد هم دیده می شود. در خود اوستا خرداد و امرد...
-
دهستان
لغتنامه دهخدا
دهستان . [ دِ هَِ ] (اِ مرکب ) مجموع چندین ده و قریه و جایی که دارای دهات چند باشد. (ناظم الاطباء). دهستان در مقابل شهرستان . (از غیاث ). خره . کوره . بلوک . جزیی از بخش که مرکب از چند ده باشد.(یادداشت مؤلف ). در تقسیمات کشوری هر بخش به چندین دهستان...
-
مباینة
لغتنامه دهخدا
مباینة. [ م ُ ی َ ن َ ] (ع مص ) از یکدیگر جدا شدن . (غیاث ) (از آنندراج ) (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). بینونت . جدا شدن . ابانت . تباین . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جدا شدن از چیزی . (ناظم الاطباء). || (ع اِ) نزد محاسبان و مهندسان دوعدد ص...
-
سکمن آباد
لغتنامه دهخدا
سکمن آباد. [ س َ م َ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای 7 گانه بخش حومه ٔ شهرستان خوی . دهستان سکمن آباد از 40 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمع نفوس آن در حدود 9610 تن است . رودخانه ٔ مهمی که در این دهستان جریان دارد رودخانه ٔ آق چای است که از کوههای مرز...
-
شغ
لغتنامه دهخدا
شغ. [ ش ُ ] (اِ) شَغ. شاخ گاو را که خالی کرده بدان شراب خورند، گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). شمس فخری در معیار جمالی آورده که به معنی مطلق شاخ جانور است بدون آنکه خالی کرده شراب خورند. (انجمن آرا) (از آنندراج ). و رجوع به شَغ در همه ٔ معانی شود. || ...
-
مبشرات
لغتنامه دهخدا
مبشرات . [ م ُ ب َش ْ ش ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مبشرة. مژده دهندگان . || بادهایی که بعد آن باران آید. (منتهی الارب ) (آنندراج ). بادهایی که از باران مژده میدهند و پس از آن باران می آید. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). بادهای باران آرنده ...
-
مبصرات
لغتنامه دهخدا
مبصرات . [ م ُ ص َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مبصر. (ناظم الاطباء). ج ِ مبصرة. دیده شوندگان . دیده شدنی ها. مقابل مسموعات و مشمومات و ملموسات و مذوقات . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عبارتند از آنچه بصر آن را درک کند ازمعانی جزیی به حسب استقراء و بیست و دو چیزن...
-
انتزاع
لغتنامه دهخدا
انتزاع . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بازداشتن . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (آنندراج ). بازداشتن و امتناع . (از اقرب الموارد). || برکندن و از جای برکشیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). اقتلاع . (ازاقرب الموارد). || برکنده شدن . (منتهی الارب ) (ن...