کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جزع و فزع کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جزع و فزع کردن
لغتنامه دهخدا
جزع و فزع کردن . [ ج َ زَ ع ُ ف َ زَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فریاد و زاری کردن . بیتابی و فغان کردن . رجوع به جزع و فزع شود.
-
واژههای مشابه
-
جزع پرآب
لغتنامه دهخدا
جزع پرآب . [ ج َ ع ِ پ ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مهره ٔ پرآب . مهره ٔ یمانی آب دار. مهره ٔ شفاف : دو چشمش فی المثل چون جزع پرآب ز رشکش چشم نرگس مانده در خواب .نظامی .
-
جزع سیاه
لغتنامه دهخدا
جزع سیاه . [ ج َ ع ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوع خاصی از جزع که تیره رنگ است . مهره ٔ یمانی سیاه . مهره ٔ سیاه : حصاری بر آن که ز جزع سیاه بلندیش بگرفته بر ماه راه .(گرشاسب نامه ).
-
جزع ناب
لغتنامه دهخدا
جزع ناب . [ ج َ ع ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مهره ٔ یمانی خالص . مهره ٔ بدون غش : در آن ماهیان کرده از جزع ناب نماینده تر زآنکه ماهی در آب .نظامی .
-
جزع الدواهی
لغتنامه دهخدا
جزع الدواهی . [ ج َ عُدْ دَ ] (اِخ ) موضعی در سرزمین طی . (از معجم البلدان ) : الی جزع الدواهی ذاک منکم مغان فالخمائل فالصعید.زیدالخیل (از معجم البلدان ).
-
جزع فام
لغتنامه دهخدا
جزع فام . [ ج َ ] (ص مرکب ) همانند جزع . چون مهره ٔ یمنی : چو کرده برون خنجر جزع فام برآید هزارش عقیق از نیام .(گرشاسب نامه ).
-
جزع گون
لغتنامه دهخدا
جزع گون . [ ج َ ](ص مرکب ) بسان جزع . جزع فام . همرنگ جزع : چون خنجر جزع گون برآردلعل از دل سنگ خون برآرد.نظامی .
-
جستوجو در متن
-
فزع یافته
لغتنامه دهخدا
فزع یافته . [ ف َ زَ ت َ / ت ِ] (ن مف مرکب ) در حال فزع و بیم . ترسان : خواهند ز تو امن فزع یافتگان زآنک در ظلمت و در خوف چراغی و رجایی . خاقانی .رجوع به فزع یافتن و فزع شود.
-
خزرک
لغتنامه دهخدا
خزرک . [ خ َ رَ ] (اِ) جبن . ترس . (ناظم الاطباء). جبن باشد و آن جزع و فزع کردن است نزدیک مخلوق که از اندک گریزان باشد. (آنندراج ).
-
ناصابر شدن
لغتنامه دهخدا
ناصابر شدن . [ ب ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بی تاب شدن . بی تابی کردن . جزع و فزع کردن . اضطراب و قلق نمودن : هر زمان دزد اندرافتد کلبه را غارت کندمرغ چون بازاریان بر کار ناصابر شود. منوچهری .رجوع به ناصابر شود.
-
فزع
لغتنامه دهخدا
فزع . [ ف َ زِ ] (ع ص ) ترسان و خائف . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
فزع
لغتنامه دهخدا
فزع . [ ف ِ / ف َ زَ ] (ع مص ) ترسیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || فریاد خواستن . (منتهی الارب ). استغاثه . (از اقرب الموارد). || یاد دادن . (منتهی الارب ).اغاثه . (از اقرب الموارد). || پناه جستن .(منتهی الارب ). || بیدار شدن . (از اقرب الم...
-
کوش
لغتنامه دهخدا
کوش . [ ک َ ] (ع مص ) ترسیدن . (از منتهی الارب ). ترسیدن و فزع کردن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || گاییدن . (از منتهی الارب ). کاش جاریته ؛ گایید کنیزک خود را. (ناظم الاطباء).