کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جزعی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جزعی
لغتنامه دهخدا
جزعی . [ ] (اِخ ) از مزارع کوهبنان کرمان است . (از مرآت البلدان ج 4 ص 226).
-
واژههای همآوا
-
جزئی
لغتنامه دهخدا
جزئی . [ ج ُ ] (ص نسبی ) منسوب به جزء. آنچه به جزء ربط و نسبت دارد. در اصطلاح مقابل کلی ، یعنی فردی از افراد کلی است و چنین تعریف شده است : جزئی تمام حقیقت کلی است به انضمام امر دیگر، مانند یک فرد انسان نسبت به نوع وی که علاوه بر دارا بودن تمام حقیقت...
-
جستوجو در متن
-
ظفاری
لغتنامه دهخدا
ظفاری . [ ظَ ] (ص نسبی ) منسوب به ظفار.- عود ظفاری یا جزع ظفاری ؛ عود یا جزعی که از ظفار آرند.
-
جزع خاستن
لغتنامه دهخدا
جزع خاستن . [ ج َ زَ ت َ ] (مص مرکب ) برخاستن ناله و زاری . صدای ناله و فغان برخاستن : جزعی خاست از امیر و وزیرفزعی کوفت بر صغار و کبار.مسعودسعد.
-
صغار
لغتنامه دهخدا
صغار. [ ص ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ صغیر. (منتهی الارب ). مقابل کبار : خلق ندانم بسخن گفتنش در همه گیتی ز صغار و کبار. منوچهری .بدین صفات جهانی بزرگ دیدم و خوب در این جهان دگربیعدد صغار و کبار. ناصرخسرو.همه داده گردن بعلم و شجاعت وضیع و شریف و صغار و کبارش ...
-
تبیع
لغتنامه دهخدا
تبیع. [ ت َ ] (ع اِ) گوساله را گویند. مؤنث : تبیعه چنانکه در صراح مذکور است و در جامع الرموز در کتاب زکوة گوید: تبیع نرینه بچه ٔ گاو باشد در سن یک سالگی و تبیعه مؤنث آن است . بیرجندی نیز قریب بهمین معنی آورده ولی متذکر شده که سالش تمام و داخل سن دو...
-
ضمرة
لغتنامه دهخدا
ضمرة. [ ض َ رَ ] (اِخ ) پسر حلیمه بنت ابی ذویب السعدیه . مرضعه و حاضنه ٔ رسول صلوات اﷲ علیه . صاحب تاریخ سیستان گوید: «حلیمه گفت محمد (ص ) در کودکی روزی مرا گفت که یاران من کجااند؟ گفتم ایشان گوسپندان بچراگاه برند شب را بازآیند. بگریست که مرا با ایشا...
-
جزع
لغتنامه دهخدا
جزع . [ ج َ زَ ] (ع اِمص ) فغان و فریاد و زاری و ناله و اندوه و بی صبری و ناشکیبایی . (از ناظم الاطباء) : اگر مادرش [ حسنک ] جزع نکرد و چنان سخن بگفت ، طاعنی نگوید که این نتواند بود. (تاریخ بیهقی ص 190). خبر کشتن او [ عبداﷲ زبیر ] به مادرش آوردند، هی...
-
کبار
لغتنامه دهخدا
کبار. [ ک ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ کبیر و کبیره . بزاد برآمدگان . مقابل صغار. || توسعاً بزرگان . (منتهی الارب ) (برهان ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) : میان مهان بود شاه کبارنهان داشت ترس و نکرد آشکار. فردوسی .خلق ندانم بسخن گفتنش در همه گیتی ز صغار و کبار...
-
جزع
لغتنامه دهخدا
جزع . [ ج ِ ] (ع اِ) گشت وادی و خم آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از تاج العروس ). منقطع وادی ، یا گشت یا خم یا جانب آن یا آنجا که وادی فراخ میشود، گیاهی برویاند یا نرویاند. (از متن اللغة). آنجا که وادی بریده شود یا آنجا که فراخ باشد، درخت برویا...
-
فزع
لغتنامه دهخدا
فزع . [ ف ِ / ف َ زَ ] (ع مص ) ترسیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || فریاد خواستن . (منتهی الارب ). استغاثه . (از اقرب الموارد). || یاد دادن . (منتهی الارب ).اغاثه . (از اقرب الموارد). || پناه جستن .(منتهی الارب ). || بیدار شدن . (از اقرب الم...
-
اسماء
لغتنامه دهخدا
اسماء. [ اَ ] (اِخ ) بنت ابی بکربن ابی قحافة صدیق . دختر بزرگ خلیفه ٔ اول . خواهر عایشه و زوجه ٔ زبیر است و بلقب ذات النطاقین مشهور و ملقب باشد و او مادر عبداﷲبن زبیر است که بعد او یزیدبن معاویه نُه ماه در مکه خلافت کرد. در آن زمان که لشکر حجاج گرداگ...
-
پالوده
لغتنامه دهخدا
پالوده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) مصفّی . مروّق . پاک کرده از غش ّ. (اوبهی ). صاف و پاک شده . رائق . صافی . صافی کرده . پاک کرده . (صحاح الفرس ).- شراب پالوده ؛ شراب مروّق :بگوش خردور، دبیر کهن همی کرد پالوده سیم سخن . اسدی .زر آلوده کم عیار بودزر پالوده ...