کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جزر اقلیطی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جزر اقلیطی
لغتنامه دهخدا
جزر اقلیطی . [ ج َ زَ رِ اَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گویند شقاقل است . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). جزر بری . زردک بیابانی . و رجوع به فهرست مخزن الادویه شود.
-
واژههای مشابه
-
جزر دشتی
لغتنامه دهخدا
جزر دشتی . [ ج َ زَ رِ دَ ] (ترکیب وصفی ، اِمرکب ) جزر بَرّی است . رجوع به جزر و جزر بری شود.
-
جزر کشیدن
لغتنامه دهخدا
جزر کشیدن . [ ج َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) جزر ومد کشیدن . به مجاز، جزر یافتن . کم شدن : میروم بی اختیار از خویش و می آیم به خودجزر و مد هر نفس مانند دریامیکشم .حاجی شریف متخلص به منشور (از آنندراج ).
-
جزر گرفتن
لغتنامه دهخدا
جزر گرفتن . [ ج َ گ ِرِ ت َ ] (مص مرکب ) جزر و مد گرفتن . به جزر درآمدن آب دریا. بازگردیدن آب دریا و فروشدن آن : گر برود رود نیل بر در قدرش از هنرش جزر گیرد از کرمش مد.منوچهری .
-
جزر ماندن
لغتنامه دهخدا
جزر ماندن . [ج َ دَ ] (مص مرکب ) در جزر ماندن دریا؛ بازگشتن و فرورفتن آب آن . به مجاز، به بالا بازنگشتن : گر یک کف خاک من به دریا ریزنددر جزر بماند و دگر مد نکند.مسیح کاشی (از آنندراج ).
-
جزر و مد
لغتنامه دهخدا
جزر و مد. [ ج َ رُ م َدد ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) بازگشتن آب دریا و بالا آمدن آن و به مجاز، زیر و زبر باشد : شه چو دریاست بی دروغ و دریغجزر و مدش به تازیانه و تیغ. نظامی .جز به خواری در بخارای دلش راه ندهد جزر و مد مشکلش . مولوی .آن دگر تسخر زدی کز ...
-
جستوجو در متن
-
اشقاقل
لغتنامه دهخدا
اشقاقل . [ اِ ق ُ ] (اِ) زردک صحرائی است و آنرا شقاقل بحذف اول نیز گویند. بهترین آن زرد و سطبر و سنگین باشد. قوت باه دهد. اگر زن آبستن بخود برگیرد، بچه بیندازد. (برهان ) (هفت قلزم ) (آنندراج ). تخم گزر بیابانی . (بحر الجواهر). جزر بری . (تحفه ). شقاق...
-
زردک
لغتنامه دهخدا
زردک . [ زَ دَ ] (اِ مصغر) معروف است و آن را گزر نیز گویند و معرب آن جزر است . (برهان ). گزر. (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جزر. (ناظم الاطباء). گزر. جزر. اسطافیلن . استافولینس . اصطفلین . اصطفلینه . زردویه . حویج . صباحیه . (...
-
شقاقل
لغتنامه دهخدا
شقاقل . [ ش َ ق ُ ] (اِ) گزر صحرایی و هشفیفل . (ناظم الاطباء). اشقاقل . شقیقل . هشقیقل . ششقاقل . گزر بری . ریشه ٔ گزر بری . (فرهنگ فارسی معین ). زردک صحراییست و بهترین آن سطبر و سنگین و به زردی مایل باشد، اگر زن به خود گیرد بچه بیندازد و آنرا جزر اق...