کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جزد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جزد
لغتنامه دهخدا
جزد. [ ج َ ] (اِ) جانوری باشد شبیه به ملخ و بعضی گویند شبیه به جُعَل است که در صحراها وعلف زارها بانگ طولانی کند و عربان صرار خوانند. (برهان ). جانوری شبیه به ملخ که در سبزه زارها بانگ و آواز دراز کند. (ناظم الاطباء). همان جرز است که نگاشته [ آمد ] م...
-
جستوجو در متن
-
صرار
لغتنامه دهخدا
صرار. [ ص َرْ را ] (ع اِ) تزدک . (ربنجنی ). جَزد. (دستور اللغة). زنجره . زَلَّه .چیک . (تحفه ). صَرّارَه . و این غیر صراراللیل است .
-
صرارة
لغتنامه دهخدا
صرارة. [ ص َ رَ ] (ع اِ) صرّار. پزدک . تزدک . جزد. رجوع به صَرار شود.
-
تزد
لغتنامه دهخدا
تزد. [ ت َ زَ ] (اِ) ملخ سیاه . (ناظم الاطباء). صراراللیل . جَزد. (زمخشری ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
جزغ
لغتنامه دهخدا
جزغ . [ ج ِ زِ ] (اِ) دنبه ٔ برشته کرده که روغن آنرا گرفته باشند. (ناظم الاطباء). به معنی جزدر است که دنبه ٔ برشته کرده باشد که بروی آشهای آرد ریزند. جِزغال . جِزغاله . (برهان ) (آنندراج ). و رجوع به جزد و جزدر و کلمات فوق شود.
-
صراراللیل
لغتنامه دهخدا
صراراللیل . [ ص َرْ را رُل ْ ل َ ] (ع اِ مرکب ) به شب بانگ کننده . (دستورالاخوان ). الجدجد. (قطر المحیط) (اقرب الموارد). و اسمه شبیه بصوته و هو اکبر من الجندب ، و بعض العرب یسمیه الصدی . (اقرب الموارد). || ملخ سیاه که شب بانگ کند. (منتهی الارب ). و ب...
-
جزغال
لغتنامه دهخدا
جزغال . [ ج ِ ] (اِ) دنبه ٔ برشته کرده ٔ روغن گرفته . (ناظم الاطباء). به معنی جزغ است که دنبه ٔ برشته کرده ٔ روی آش باشد. (برهان ). دنبه ٔ بره است که آنرا برشته کرده باشند. (آنندراج ) (انجمن آرا). جزد. جزدر. جزغ . جزغاله . (از برهان ) (از ناظم الاطبا...
-
زله
لغتنامه دهخدا
زله . [ زَل ْ ل َ / ل ِ / زِل ْ ل َ / ل ِ ] (اِ) پرنده ای است به گرمای صعب بانگ بردارد، بانگی تیز و او چند ناخنی باشد. و چزد نیز خوانندش . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 494). جانوری باشد شبیه به ملخ که پیوسته در میان غله زارها و هوای گرم فریاد طولانی کند و...
-
تیز
لغتنامه دهخدا
تیز. (ص ) معروف است که نقیض کند باشد. (برهان ) (از انجمن آرا). مقابل کند. (آنندراج ). بران و قاطع و حاد و برنده . (از ناظم الاطباء). بران . برنده . تند. قاطع.سخت برنده . مقابل کند. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). پارسی باستان «تیگرا خئودا» (دارنده ٔ خو...