کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جزبه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جزبه
لغتنامه دهخدا
جزبه . [ ج َ ب َ / ب ِ ] (از ع ، اِمص ) خشم و غضب . (ناظم الاطباء).
-
جزبه
لغتنامه دهخدا
جزبه . [ ج َ زَ ب َ / ب ِ ] (از ع ، اِمص )خشم . غضب . جَزْبَه . (ناظم الاطباء). مأخوذ از جذبه ٔتازی . در تداول عامه ، حالتی که جلب ترس و احترام کند. (یادداشت مؤلف ). گیرایی . تسلط بر کار و افراد.- باجزبه ؛ جزبه دار. آنکه بر کار و افراد زیردست تسلط...
-
واژههای مشابه
-
جزبه داشتن
لغتنامه دهخدا
جزبه داشتن . [ ج َ زَ ب َ / ب ِ ت َ ] (مص مرکب ) در تداول عامه ، دارا بودن حالتی که جلب ترس و احترام کند. (از یادداشت مؤلف ): فلان معلم یا استاد جزبه دارد.
-
جزبه کردن
لغتنامه دهخدا
جزبه کردن . [ ج َ ب َ/ ب ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خشم کردن . (ناظم الاطباء).
-
جزبه کردن
لغتنامه دهخدا
جزبه کردن . [ ج َ زَ ب َ / ب ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خشم کردن . (ناظم الاطباء). رجوع به جَزَبه شود.
-
جزبه دار
لغتنامه دهخدا
جزبه دار. [ ج َ زَ ب َ / ب ِ ] (نف مرکب ) در تداول عامه ، آنکه دارای حالتی است که جلب ترس و احترام کند. (از یادداشت مؤلف ). رجوع به جزبه شود.
-
واژههای همآوا
-
جذبه
لغتنامه دهخدا
جذبه . [ ج َ ب َ ] (اِخ ) شاعری است بنام میرمؤمن از اهالی دارالمؤمنین کاشان . وی بشغل طبابت مشغول و به کسوت فقر ملتبس و خود او میگفته که چهار صد درویش و قلندر را بیشتر خدمت کرده ام . الحق او دارای صفات پسندیده بود و صحبتش مکرر اتفاق افتاد و اکثر او...
-
جذبه
لغتنامه دهخدا
جذبه . [ ج َ ب َ ] (اِخ ) نام عشیره ای است از طائفه ٔ محیسن از طوائف بنی کعب ساکن خوزستان . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 90).
-
جستوجو در متن
-
مومو
لغتنامه دهخدا
مومو. (ق مرکب ) موبه مو. جزٔجزء. جزٔبه جزء. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به ترکیب موبه مو ذیل مو شود.
-
موی به موی
لغتنامه دهخدا
موی به موی . [ب ِ ] (ق مرکب ) موبه مو. جزٔبه جزء. بخش به بخش . سرتاسر.همه را با جزئیات . (از یادداشت مؤلف ) : گرچه به مویی آسمان داشته اند بر سرم موی به موی دیده ام تعبیه های آسمان . خاقانی .مهر آن دختران زیباروی در دلش جای کرد موی به موی . نظامی .گ...
-
فأفاء
لغتنامه دهخدا
فأفاء. [ ف َءْ ف َءْ ] (ع ص ) سخن فاناک گوینده و اِکثارکننده فا را. (منتهی الارب ). مطرزی گوید: فأفاء کسی است که جزبه کوشش ، توانایی بر بیرون آوردن کلمه از زبان خود ندارد و در آغاز به حرفی شبیه به فا ابتدا کند سپس بسختی حروف کلمه را بدرست ادا کند. ...
-
یاب
لغتنامه دهخدا
یاب . (ص ) نابود و هرزه و بی ماحصل . ضایع و بکار نیامدنی . (برهان ). هرزه و بی معنی . (آنندراج ). نابود و هرزه و بی معنی . (جهانگیری ). نابودو ضایع و فانی و بی فایده و بیهوده و هرزه و ناچیز وبی ثمر و بی حاصل و بی سود. (ناظم الاطباء) : دنیا خود جست و ...