کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جر و مر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جر و مر
لغتنامه دهخدا
جر و مر. [ ج ِرْ رُ م ِر / ج ِ رُ م ِ ] (در تداول عامه )، سخت به اصرار. (یادداشت مؤلف ). رجوع بجر و مر چسبیدن شود.
-
واژههای مشابه
-
کبرکی جر
لغتنامه دهخدا
کبرکی جر. [ ک َ ب َ ؟ ] (هندی ،اِ) اسم هندی اصل الکبر است . (فهرست مخزن الادویه ).
-
آب جر
لغتنامه دهخدا
آب جر. [ ج َ ] (اِ مرکب ) جزر. مقابل مد.
-
چرخ جر
لغتنامه دهخدا
چرخ جر. [ چ َ خ ِ ج َرر / ج َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب )چرخ دولاب . دولابی که دلوهای متعدد دارد : بود راست چون کوزه ٔ چرخ جرتهی شد یکی پر شود ده دگر. نزاری قهستانی .رجوع به چرخ دولاب شود.
-
حرف جر
لغتنامه دهخدا
حرف جر. [ ح َ ف ِ ج َرر ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حرف اضافه . پرپزیشن . پرپزیسیون . رجوع به حروف جاره شود.
-
جر آمدن
لغتنامه دهخدا
جر آمدن . [ ج ِ م َدَ ] (مص مرکب ) در تداول عامه ، به علت سختی ِ حریف به غضب شدن ، جر زدن در بازی قمار. (یادداشت مؤلف ).
-
جر آوردن
لغتنامه دهخدا
جر آوردن . [ ج ِ وَ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عامه ، بخ خشم آوردن ، به غضب آوردن ، کسی را جر دادن . رجوع به جردادن شود.
-
جر خوردگی
لغتنامه دهخدا
جر خوردگی . [ ج ِ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) حاصل عمل جرخوردن ، بریدگی . رجوع به جرخوردن شود.
-
حروف جر
لغتنامه دهخدا
حروف جر. [ ح ُ ف ِ ج َرر] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به حروف جاره شود.
-
جستوجو در متن
-
علیک
لغتنامه دهخدا
علیک . [ ع َ ل َ ک َ ] (ع حرف جر + ضمیر) مرکب از «علی » حرف جر و «ک » ضمیر متصل عربی . بر تو : ترا ببینم وگویم علیک عین اﷲبنام ایزد احسنت و زه نکو پسری . سوزنی .- علیک گفتن ؛ پاسخ سلام دادن . مخفف «علیک السلام » است : بیزارم از تو و همه یارانت ، مر ...
-
لکم
لغتنامه دهخدا
لکم . [ ل َ ک ُ ] (ع حرف جر + ضمیر)(از: لََ + کُم ) مر شما را : لکم دینکم ولی دین (قرآن 6/109)؛ شما را دین شما و مرا دین من .مرا شکیب نمیباشد ای مسلمانان ز روی خوب ، لکم دینکم ولی دینی .سعدی .
-
عشرون
لغتنامه دهخدا
عشرون . [ ع ِ ] (ع عدد، ص ، اِ) بیست . (منتهی الارب ) (دهار). اسم است مر عدد بیست را،و مذکر و مؤنث در وی یکسان است . (ناظم الاطباء). درحال رفع با واو و در حال نصب و جر با یاء می آید، و در حال اضافه جایز است نون آن حذف شود از جهت شباهت به نون جمع، و ...
-
موصوف
لغتنامه دهخدا
موصوف . [ م َ ] (ع ص ) صفت کرده شده . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). وصف شده و بیان شده . (ناظم الاطباء). وصف شده .تعریف شده . صفت شده . منعوت . نعت شده . (یادداشت مؤلف ) : طایفه ٔ حکما متفق شدند که مر این درد را دوایی نیست مگر زهره ٔ آدمی به چندین صفت ...