کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جریحه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
جریحة
لغتنامه دهخدا
جریحة. [ ج َ ح َ ] (ع اِ) جریحه . اعجوبة و این لغت مولد است . (محیط المحیط) (نشریه دانشکده ٔ ادبیات تبریز سال اول شماره ٔ 3). || خستگی . (یادداشت مؤلف ). مأخوذ از تازی که معمولاً در فارسی آن رابه معنی زخم و جراحت استعمال کنند، چنانکه گویند: «این حا...
-
جریحه دار
لغتنامه دهخدا
جریحه دار. [ ج َ ح َ / ح ِ ] (نف مرکب ) در تداول فارسی ، زخمی . مجروح .
-
جریحه دار شدن
لغتنامه دهخدا
جریحه دار شدن . [ ج َ ح َ / ح ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عامه ، زخمی شدن . مجروح شدن ، چنانکه گویند: دل از شنیدن فلان حادثه جریحه دار میشود. رجوع به جریحه شود.
-
جریحه دار کردن
لغتنامه دهخدا
جریحه دار کردن . [ ج َ ح َ / ح ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول فارسی زبانان ، زخمی و مجروح ساختن ، چنانکه گویند: فلان حادثه دلم را جریحه دار کرد. رجوع به جریحه شود.
-
جریحه دار گردیدن
لغتنامه دهخدا
جریحه دار گردیدن . [ ج َ ح َ / ح ِ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) در تداول فارسی زبانان ، زخمی و مجروح شدن ، چنانکه گویند: قلب انسان از دیدن آن جریحه دار می گردد. رجوع به جریحه شود.
-
جستوجو در متن
-
جریحت
لغتنامه دهخدا
جریحت . [ ج َ ح َ ] (ع اِ) جریحة. رجوع به جریحة شود.
-
دید و وید
لغتنامه دهخدا
دید و وید. [ دی دُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) مجروح و کوفته و دریده .- دید و وید کردن ؛ جریحه دار و کوفته و پاره کردن دو تن یا دوحیوان اندام یکدیگر را.
-
شارل دوم
لغتنامه دهخدا
شارل دوم . [ ل ِ دُوْ وُ ] (اِخ ) پسر شارل اول پادشاه بریتانیای کبیر و هانریت دو فرانس . وی بسال 1630م . تولد و بسال 1685 م . وفات یافت . بسال 1660 م . بوسیله ٔ ژنرال مونک به تخت پادشاهی فراخوانده شد. وی غرور ملی انگلیسیان را بر اثر اتحاد با فرانسه ب...
-
دید و وادید
لغتنامه دهخدا
دید و وادید. [ دی دُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) دید و بازدید. بملاقات یکدیگر رفتن : عید نوروز مبارک را بود عین الکمال دید و وادیدی که آئین و شعار مردم است . صائب .رجوع به دید و بازدید شود. || دید و وید. رجوع به دید و وید شود. دید و وادید کردن . دید و ...
-
اعجوبة
لغتنامه دهخدا
اعجوبة. [ اُ ب َ ] (ع ، اِ) کار شگفت و شگفت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). عجیب و آنچه مردم را در تعجب اندازد نه بغیر همزه [ یعنی عجوبة ] . (از مزیل الاغلاط از غیاث اللغات و آنندراج ). کار عجیب . (مؤید الفضلاء). اسم است مر چیزی را که شگفت آور باشد...
-
خلیدن
لغتنامه دهخدا
خلیدن . [ خ َ دَ ] (مص ) فرورفتن مانند سوزن وخار و جز آن چون سنان . (از برهان قاطع). فروشدن چیزی نوک تیز در چیزی . (یادداشت بخط مؤلف ) : خاری که بمن درخلد اندر سفر هندبه چون بحضر در کف من دسته ٔ شب بوی . فرخی .ز گل بوی باشد خلیدن ز خار. اسدی .گل می ...