کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جریان مهاجرت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
جریان طرزه
لغتنامه دهخدا
جریان طرزه . [ ] (اِخ ) از رستاق طبرش همدانی و اصبهانی . (از تاریخ قم ص 120).
-
واحد شدت جریان
لغتنامه دهخدا
واحد شدت جریان . [ ح ِ دِ ش ِدْدَ ت ِ ج َ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) واحدی است که برای سنجش شدت جریان الکتریسیته به کار میرود و از واحدهای الکتریکی است ، واحد شدت جریان آمپر است . رجوع به آمپر و شدت جریان شود. و از اضعاف آمپر کیلو آمپر (Ka) است که...
-
جستوجو در متن
-
هجر
لغتنامه دهخدا
هجر. [ هَِ ج ِرر ] (ع اِمص ) به سوی ده هجرت کردن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). مهاجرت به ده . (از اقرب الموارد) (تاج العروس ). هجرت کردن از بادیه به ده . (از معجم متن اللغة). اسم است مهاجرت را. (ناظم الاطباء).
-
هجرتگاه
لغتنامه دهخدا
هجرتگاه . [ هَِ رَ ] (اِ مرکب ) مراغم . (ترجمان القرآن ). جای هجرت . محلی که بدان مهاجرت کنند.
-
مهاجرت
لغتنامه دهخدا
مهاجرت . [ م ُ ج َ / ج ِ رَ ] (از ع ، اِمص ) ترک کردن دوستان و خویشان و خارج شدن از نزد ایشان یا فرار از ولایتی به ولایت دیگر از ظلم و تعدی . (ناظم الاطباء). بریدن از جایی به دوستی جایی دیگر. (یادداشت مؤلف ). ترک دیار گفتن و در مکان دیگر اقامت کردن ...
-
ابن خرقی
لغتنامه دهخدا
ابن خرقی . [ اِ ن ُ خ ِ رَ ] (اِخ ) ابوالقاسم عمربن حسین بن عبداﷲ. وفات 334 هَ .ق . فقیه حنفی ، مختصری در فقه نوشته که بیشتر مبتدیان فقه حنفیه آن را می خواندند. هنگامی که سب ّ سلف در بغداد رایج شد به دمشق مهاجرت کرد و در همانجا درگذشت . تصانیف بسیاری...
-
کوچ کننده
لغتنامه دهخدا
کوچ کننده . [ کو ک ُ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف مرکب ) رحلت کننده . مهاجرت کننده . رجوع به کوچ کردن و کوچ شود.
-
کوچ نشین
لغتنامه دهخدا
کوچ نشین . [ ن ِ ](نف مرکب ) کوچ نشیننده . مهاجر. مستعمره نشین . || (اِ مرکب ) محل کوچ . مرکز مهاجرت . مستعمره . (فرهنگ فارسی معین ). کلنی .
-
کوچنده
لغتنامه دهخدا
کوچنده . [ چ َ دَ / دِ] (نف ) رحلت کننده . مهاجرت کننده . کوچ کننده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کوچیدن و کوچ شود.
-
سائب
لغتنامه دهخدا
سائب . [ ءِ ] (اِخ ) ابن مظعون قرشی جمحی . برادر عثمان بن مظعون صحابی است و بحبشه مهاجرت کرد و در غزوه ٔ بدر حضور داشت . (الاصابه ).
-
متکالم
لغتنامه دهخدا
متکالم . [ م ُ ت َ ل ِ ] (ع ص ) با هم سخن گوینده . (آنندراج ). با هم سخن گوینده پس از مهاجرت . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به تکالم شود.
-
ابوضمره
لغتنامه دهخدا
ابوضمره . [ اَ ض َ رَ ] (اِخ ) ابن عیص . مردی از مستضعفین اصحاب رسول صلوات اﷲ علیه بمکه و او هنگام مهاجرت بمدینه در منزل تنعیم درگذشت .
-
ایرانشاه
لغتنامه دهخدا
ایرانشاه . (اِخ ) نام آتشی که ایرانیان پس از مهاجرت از ایران به هند در سنجان (گجرات ) برافروختند. طبق روایت این آتش از ایران برده شده . (فرهنگ فارسی معین ).
-
تکالم
لغتنامه دهخدا
تکالم . [ ت َ ل ُ ] (ع مص ) با هم سخن گفتن بعد مهاجرت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). با هم سخن گفتن بعد از بریدن از یکدیگر. (از اقرب الموارد).