کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جریان بداخل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
جریان طرزه
لغتنامه دهخدا
جریان طرزه . [ ] (اِخ ) از رستاق طبرش همدانی و اصبهانی . (از تاریخ قم ص 120).
-
واحد شدت جریان
لغتنامه دهخدا
واحد شدت جریان . [ ح ِ دِ ش ِدْدَ ت ِ ج َ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) واحدی است که برای سنجش شدت جریان الکتریسیته به کار میرود و از واحدهای الکتریکی است ، واحد شدت جریان آمپر است . رجوع به آمپر و شدت جریان شود. و از اضعاف آمپر کیلو آمپر (Ka) است که...
-
جستوجو در متن
-
سانتربیت
لغتنامه دهخدا
سانتربیت . [ ت ِ ] (فرانسوی ، اِ) در اصطلاح علمی رشد و نمو سلول از خارج بداخل است . رجوع به گیاه شناسی ثابتی ص 47، 286، 295، 323، 354، 451، 466 شود.
-
بالکن
لغتنامه دهخدا
بالکن . [ ک ُ ] (فرانسوی ، اِ) پالگانه . (لغات فرهنگستان ). بالکانه . مهتابی . ایوانچه . خروجی . پالانه . روشن . (یادداشت مؤلف ). پیش آمدگی در طبقه ٔ دوم هر ساختمان که معمولاً بداخل اطاق راه دارد و در حکم یک راهرو کم پهنا در جلو اطاق و سایبانی برای ...
-
اسد
لغتنامه دهخدا
اسد. [ اَ س َ ] (اِخ ) (اتابک ...) صاحب دربند در زمان سلطان جلال الدین خوارزمشاه طفلی بود در تحت سرپرستی اتابکی ملقب به اسد. این اتابک بطیب خاطر بخدمت سلطان رسید و در دادن راه عبور بسپاهیان قنقلی و قبچاقی خود پیشقدم شد. جلال الدین هم او را اکرام کرد ...
-
خراج
لغتنامه دهخدا
خراج . [ خ ُ ] (ع اِ) ریش . (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). ج ، خُراجات . || ریش هزارچشمه ، معرب خُورَه . (یادداشت بخط مؤلف ). در کشاف اصطلاحات الفنون آمده : خراج در اصطلاح جمهور طبیبان ، آن ورمی است که در جمع مده پیش آید؛ اعم از آنکه حاره باشد...
-
انسی
لغتنامه دهخدا
انسی . [ اِ ] (ع ص نسبی ، اِ) ضد وحشی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) : نه وحشی دیدم آنجا و نه انسی نه راکب دیدم آنجا و نه راجل . منوچهری .که عمری شد که همجنسی ندیدم بجز وحشی دگر انسی ندیدم . (منسوب به نظامی ). || اصطلاح طب ) طرف درون عضو. (از آنندرا...
-
خبیص
لغتنامه دهخدا
خبیص . [ خ َ ] (اِخ ) نام بلوکی است بشرقی شهر کرمان و در شمال و شرق خبیص کویر لوت و بجانب جنوبش نرماشیر و بم قرار دارد، هوای آن بسیار گرم است و نام جدید آن شهداد میباشد. یاقوت در وصف آن آرد: خبیص مدینتی است بکرمان و حصنی صاحب درختان خرما. آب آن از قن...
-
کاخ آینه خانه
لغتنامه دهخدا
کاخ آینه خانه . [ خ ِ ی ِ ن َ / ن ِ، ن َ / ن ِ ] (اِخ ) از ابنیه ٔ عهد صفوی در اصفهان . در گزارشهای باستان شناسی آمده : عمارت آئینه خانه بفاصله ٔ تقریباً پنجاه متر در مشرق کارخانه ٔ هفت دست فعلی و شصت متر فاصله از رودخانه ٔ زاینده رود به سمت پل خواجو...
-
اذناب الدماغ
لغتنامه دهخدا
اذناب الدماغ . [ اَبُدْ دِ ] (ع اِ مرکب ) دنبالهای مغز. دو ستون سفید بزرگ از دو زاویه ٔ قدامی حدبه ٔ حلقوی خارج میشود که اول استوانی و بهم نزدیک و بعد مسطح و از یکدیگر دور شده بقدام و فوق و وحشی رفته موسوم بدنبالهای مغزند و در آنها دیده میشود:1 - سطح...
-
تلمبه
لغتنامه دهخدا
تلمبه . [ ت ُ ل ُ ب َ / ب ِ] (اِ) پمپ . ناسوس . اسبابی است که بوسیله ٔ آن هوا یا گاز یا مایعی را از جایی بجایی منتقل سازند. تلمبه ها با فشار هوا کار می کنند. در زمینهای زراعتی تلمبه ها را برای بیرون کشیدن آب از چاهها بکار میبرند، در بعضی از شهرها نیز...
-
اندر کشیدن
لغتنامه دهخدا
اندر کشیدن . [ اَ دَ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) جذب کردن . (فرهنگ فارسی معین ) : اما جواب ما مر این سؤال را از خاصیت مقناطیس ... آن است که گوییم از آن سنگ بخاری است بیرون آینده لزج اندر کشیده که بجز آهن اندر نکشد. (جامعالحکمتین ص 167).- دامن اندرکشید...
-
خبیب
لغتنامه دهخدا
خبیب . [ خ ُ ب َ ] (اِخ ) ابن عدی بن مالک بن مجدعةبن جحجنی بن عوف بن کلفةبن عوف بن عمروبن عوف بن مالک بن الاوس الانصاری الاوسی . وی از بدریان بود و بزمان پیغمبر شهادت یافت در صحیح از ابوهریره آمده است : رسول خدا ده گروه برای جاسوسی انتخاب کرد و بر آن...
-
تفنگ
لغتنامه دهخدا
تفنگ . [ ت ُ ف َ ] (اِ) بمعنی بندوق . در کلام متأخرین است و در کلام متقدمین تفک واقع است . (فرهنگ رشیدی ). بندوق و مرکب است از تُف مبدل تپ به بای فارسی که مخفف توپ است ... و تفق معرب آنست و به لفظ انداختن و افکندن و سر دادن و خوردن مستعمل است نه بلف...