کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جرگۀ خبرگان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
جرگه
لغتنامه دهخدا
جرگه . [ ج َ گ َ ] (اِخ ) تیره ای از ایل بهارلو. (از ایالات خمسه ٔ فارس ). (جغرافیای سیاسی کیهان ص 86).
-
جرگه
لغتنامه دهخدا
جرگه . [ ج َ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان زاوه از بخش حومه ٔ شهرستان تربت حیدریه . این ده در بیست و چهارهزارگزی شمال خاوری تربت حیدریه و سر راه مالرو عمومی زاوه واقع شده است . محلی دامنه و معتدل است . و 123 تن سکنه ٔ شیعی مذهب فارسی زبان دارد. محصو...
-
جرگه
لغتنامه دهخدا
جرگه . [ ج َ گ َ / گ ِ ] (اِ) حلقه زدن و صف کشیدن مردم و حیوانات دیگر. (برهان ). صف کشیدن انبوه مردم . (غیاث اللغات ). مطلق صف و حلقه است خواه مردمان باشد،خواه سایر حیوان از چرنده و پرنده . (از آنندراج ) (بهارعجم ). حلقه . حوزه . جرغه . پره . مجمع. ج...
-
جرگه ٔ سیداحمد
لغتنامه دهخدا
جرگه ٔ سیداحمد. [ ج َ گ َ / گ ِ ی ِ س َی ْ ی ِ اَ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بن معلا از بخش شوش از شهرستان دزفول . این ده در 16 هزارگزی شمال باختری شوش و 3 هزارگزی باخترراه شوسه دزفول به اهواز قرار دارد. محلی است دشت وگرمسیر و مالاریایی و 500 تن ...
-
جرگه ٔ سیدعلی
لغتنامه دهخدا
جرگه ٔ سیدعلی . [ ج َ گ َی ِ س َی ْ ی ِ ع َ ] (اِخ ) دهی است از بخش حومه ٔ سوسنگرد از شهرستان دشت میشان . محلی است دشت و گرمسیر و مالاریایی و پانصدتن سکنه ٔ شیعه مذهب فارسی و عربی زبان دارد. آب آن از رودخانه ٔ کرخه تأمین میشود و محصول آن غلات و شغل ...
-
جرگه ٔ سیدمحمد
لغتنامه دهخدا
جرگه ٔ سیدمحمد. [ ج َ گ َی ِ س َی ْ ی ِ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حسین آباد از بخش شوش از شهرستان دزفول این ده در پانزده هزارگزی خاوری شوش و در هفت هزارگزی خاوری راه آهن اهواز به تهران قرار دارد. محلی است دشت و گرمسیر و مالاریایی و شش...
-
جرگه انداختن
لغتنامه دهخدا
جرگه انداختن . [ ج َگ َ / گ ِ اَ ت َ ] (مص مرکب ) جرگه زدن . جرگه کشیدن .
-
جرگه زدن
لغتنامه دهخدا
جرگه زدن . [ ج َ گ َ / گ ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) حلقه زدن .حوزه درست کردن . مجلس ساختن . و رجوع به جرگه شود.