کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جره مثقبه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
جرة
لغتنامه دهخدا
جرة. [ ج ِرْ رَ ] (ع اِ) هیئت کشیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || لقمه ای که شتر بدان تعلل کند و بدهان آرد تا وقت علف . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || آنچه شتر از گلو برآرد جهت نشخوار...
-
جرة
لغتنامه دهخدا
جرة. [ ج ُرْ رَ ] (ع اِ) دام آهو. (منتهی الارب ) (از متن اللغة) (آنندراج ). چوبکی است که کفه ای بر سر دارد و با آن آهوشکار کنند. (از اقرب الموارد). و مثل ذیل مأخوذ ازاین معنی است : «ناوص الجرة ثم سالها». این مثل را در حق شخصی گویند که مخالفت قومی کن...
-
باز جره
لغتنامه دهخدا
باز جره . [ زِ ج ُرْ رَ / رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی باز. شاهین : از شکوه عدل و امن او تذرو و کبک راباز جره زقه داد و چرغ زیر پر گرفت .مسعود سعد.
-
جره باز
لغتنامه دهخدا
جره باز. [ ج ُرْ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) باز سپید نر و چست و چالاک و جلد و تیزو تند. (ناظم الاطباء). باز سپید و آن را شاهباز نیزگویند و تعریبش زرق بضم و تشدید خوانند. (شرفنامه ٔ منیری ) : حالی جره باز صولت پادشاه آن بوم اشکال شوم افعال را مرغ وار در قفس...
-
جره بالا
لغتنامه دهخدا
جره بالا. [ ج ُرْ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مزارعی از بخش برازجان از شهرستان بوشهر. این ده در چهل و دو هزارگزی شمال برازجان در کنار رودخانه ٔ شاپور قرار دارد. محلی است گرمسیر و مالاریایی و 183 تن سکنه ٔ شیعی مذهب فارسی زبان دارد. آب آنجا از رودخا...
-
جره پائین
لغتنامه دهخدا
جره پائین . [ ج َرْ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مزارعی از بخش برازجان از شهرستان بوشهر.این ده در چهل ودوهزارگزی شمال برازجان در کنار رودخانه ٔ شاپور قرار دارد و محلی جلگه و گرمسیر و مالاریائی است و 67 تن سکنه دارد. آب آنجا از رودخانه ٔ شاپور تأمین...
-
جره و فامور
لغتنامه دهخدا
جره و فامور. [ ] (اِخ ) از بلوکات ولایت قشقایی فارس است . رجوع به جره و جغرافیای غرب ایران ص 111 شود.
-
جستوجو در متن
-
آتش افروز
لغتنامه دهخدا
آتش افروز. [ ت َ اَ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) موقد و گیراننده و روشن کننده ٔ آتش : ظرافت آتش افروز جدایی است ادب آب حیات آشنایی است . ؟ || ظرفی سفالین بهیأت جمجمه ٔ آدمی که گویند از مخترعات جالینوس است و سوراخی تنگ دارد. و چون آن را درون آب فروبرند آب ...