کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جره
لغتنامه دهخدا
جره . [ ج ُرْ رَ ] (ص ، اِ) نرینه ٔ هر جانور باشد از چرنده و پرنده عموماً. (برهان ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا) (ناظم الاطباء). نر هر چیز باشد عموماً. (از لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ) (بهارعجم ) : در آن زمان که بخندد چو کبک دشمن توعقاب جره برآید ز بی...
-
جره
لغتنامه دهخدا
جره . [ ج َ رَه ْ ] (ع اِ)ج ِ جرهة. (از منتهی الارب ). رجوع به این کلمه شود.
-
جره
لغتنامه دهخدا
جره . [ ج َرْ رَ ] (اِ) خمچه و سبو. (برهان ) (ناظم الاطباء). سبو. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ظرف معروفی است از خزف . (از متن اللغة). ظرفی است از سفال که میان آن بزرگ است و دهن گشادی دارد. (از اقرب الموارد). ج ، جَرّ. جِرار. (منتهی الارب ) (از اقرب ال...
-
جره
لغتنامه دهخدا
جره . [ ج َرْرِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رودزرد از بخش جانکی گرمسیر شهرستان اهواز. این ده در بیست هزارگزی جنوب باختری باغ ملک و در دوازده هزارگزی جنوب راه اتومبیل رو باغ ملک به هفتگل واقع شده و محلی کوهستانی و معتدل است و 100 تن سکنه دارد. آب آن از...
-
جره
لغتنامه دهخدا
جره . [ ج ِ رَ ] (اِخ ) نام قلعه ای است به جره در ناحیه ٔ کازرون که آن را قلعةالشیوخ گویند. (از تاریخ سیستان صص 78 - 79).
-
جره
لغتنامه دهخدا
جره . [ ج ِ رِ ] (اِخ ) دهی است که مرکز دهستان جره از بخش مرکزی کازرون میباشد. این ده در شصت وچهارهزارگزی جنوب خاوری کازرون در کنار راه فرعی کازرون بفراشبند واقع شده و محلی جلگه و گرمسیر مالاریایی است و 447 تن سکنه ٔ شیعه ٔ فارس و ترک دارد. آب آن از ...
-
جره
لغتنامه دهخدا
جره . [ ج ُ رَ ] (اِمص ) دلیری . (یادداشت مؤلف ).
-
جره
لغتنامه دهخدا
جره . [ ج ُرْ رَ / ج ِ رِ ] (اِخ ) قریه ای است از قرای شیراز. (برهان ). قریه ای است نزدیک شیراز. (ناظم الاطباء). قریه ای از حومه ٔ شیراز که گفته [اند] آن گره است و معرب آن جره است . (آنندراج ) : از خطه ٔ شیراز گشایش مطلب کز زیر گره دارد و از بالا بند...
-
جره
لغتنامه دهخدا
جره . [ رَ ] (اِخ ) نهر جره از ماصرم برخیزد و نخست مسجان را آب دهد و برود و جره و نواحی آن را آب دهد و بعضی از روستای غندجان پس با نهر بشاپور آمیخته شود و در دریا افتد. (از فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 151). رجوع بجره شود.
-
واژههای مشابه
-
جرة
لغتنامه دهخدا
جرة. [ ج ِرْ رَ ] (ع اِ) هیئت کشیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || لقمه ای که شتر بدان تعلل کند و بدهان آرد تا وقت علف . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || آنچه شتر از گلو برآرد جهت نشخوار...
-
جرة
لغتنامه دهخدا
جرة. [ ج ُرْ رَ ] (ع اِ) دام آهو. (منتهی الارب ) (از متن اللغة) (آنندراج ). چوبکی است که کفه ای بر سر دارد و با آن آهوشکار کنند. (از اقرب الموارد). و مثل ذیل مأخوذ ازاین معنی است : «ناوص الجرة ثم سالها». این مثل را در حق شخصی گویند که مخالفت قومی کن...
-
باز جره
لغتنامه دهخدا
باز جره . [ زِ ج ُرْ رَ / رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی باز. شاهین : از شکوه عدل و امن او تذرو و کبک راباز جره زقه داد و چرغ زیر پر گرفت .مسعود سعد.
-
جره ٔ مثقبه
لغتنامه دهخدا
جره ٔ مثقبه . [ ج ُرْ رَ / رِ ی ِ م ُ ث َق ْ ق ِ ب َ / ب ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کرزه ٔ آتش افروز از تثقیب به معنی تسعیر. دمه . آتش افروز. آتش فروز. (یادداشت مؤلف ).
-
جره باز
لغتنامه دهخدا
جره باز. [ ج ُرْ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) باز سپید نر و چست و چالاک و جلد و تیزو تند. (ناظم الاطباء). باز سپید و آن را شاهباز نیزگویند و تعریبش زرق بضم و تشدید خوانند. (شرفنامه ٔ منیری ) : حالی جره باز صولت پادشاه آن بوم اشکال شوم افعال را مرغ وار در قفس...