کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جرعه چین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جرعه چین
لغتنامه دهخدا
جرعه چین . [ ج ُ ع َ / ع ِ ] (نف مرکب ) آن که جرعه برچیند. جرعه چیننده : جرعه برچیند آفتاب از خاک من هم از خاک جرعه چین باشم . خاقانی .برخاک در تو خون چشمم خاقانی جرعه چین نویسد. خاقانی .جرعه چینان مجلس همه ایم چه عجب خاک پی سپر مائیم . خاقانی .آستان...
-
واژههای مشابه
-
جرعة
لغتنامه دهخدا
جرعة. [ ج َ رَ ع َ ] (ع اِ) ریگ هموار نیکونبات آسان گذار. || زمین درشت که به ریگ ماند. (منتهی الارب ) (از متن اللغة) (آنندراج ). || ریگ توده که هیچ نروید بر وی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ریگزاری که هیچ نروید و آب نگاه ندارد. (از متن ...
-
جرعة
لغتنامه دهخدا
جرعة. [ ج َ ع َ ] (ع مص ) یک آشام فروخوردن به یک بار. (منتهی الارب ). یک آشام فروخوردن آب به یک بار. (ناظم الاطباء). پردهان از آب و شراب را یک بار خوردن . جُرعَة. جِرعَة. (از متن اللغة). || (اِ) ریگ هموار نیکونبات آسان گذار یا زمین درشت که به ریگ مان...
-
جرعة
لغتنامه دهخدا
جرعة. [ ج َرَ ع َ ] (اِخ ) یاقوت آرد: جرعه بتحریک و صدفی بسکون را آورده است و آن موضعی است نزدیک به کوفه که زمین آن نرم و ریگزار است . و پوم الجرعة که در کتاب مسلم آمده منسوب بدین محل است . در این روز اهل کوفه در این موضع فراهم آمده و سعیدبن عاص را ک...
-
جرعة
لغتنامه دهخدا
جرعة. [ ج ِ رَ ع َ ] (ع اِ) جَرَعَة. رجوع به این کلمه شود.
-
جرعة
لغتنامه دهخدا
جرعة. [ ج ُ رَ ع َ ] (ع اِ) جَرَعَة. (منتهی الارب ). رجوع به این کلمه شود.
-
جرعة
لغتنامه دهخدا
جرعة. [ ج ُ ع َ ] (ع مص )یک بار آشامیدن . (غیاث اللغات ) (از متن اللغة) (از المنجد) (از کشاف اصطلاحات الفنون ) (از اقرب الموارد)(از قطر المحیط). جِرعَة. جَرعَة. (متن اللغة) (از غیاث ) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). رجوع به کلمات مذکور شود . || (ا...
-
ته جرعه
لغتنامه دهخدا
ته جرعه . [ ت َه ْ ج ُ ع ِ ] (اِ مرکب ) باقیمانده از شراب . (ناظم الاطباء). کنایه از شراب که در ته جام بماندبه اضافت و بدون اضافت . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
-
جرعه ٔ ناتمام
لغتنامه دهخدا
جرعه ٔ ناتمام . [ ج ُ ع َ / ع ِ ی ِت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آشام ناقص : جان خاک تو شد که خاک راهم از جرعه ٔ ناتمام روزی است .خاقانی .
-
جرعه بخشیدن
لغتنامه دهخدا
جرعه بخشیدن . [ ج ُ ع َ / ع ِ ب َ دَ ] (مص مرکب ) جرعه دادن : من بدانم کزلب لعل تو یابم کام خویش خوشدلم گر جرعه ای بخشی مرا از کام خویش فغانی شیرازی (از ارمغان آصفی ).
-
جرعه جستن
لغتنامه دهخدا
جرعه جستن . [ ج ُ ع َ / ع ِ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) یک شربت آب یا شراب خواستن : نگویم که می مایه ٔ زندگی از او جرعه جو خضر پایندگی .ظهوری ترشیزی (از ارمغان آصفی ).
-
جرعه چشیدن
لغتنامه دهخدا
جرعه چشیدن . [ ج ُع َ / ع ِ چ َ دَ ] (مص مرکب ) آشام چشیدن : لاجرم درآن ظلمت از ظلم آن سیه دلان سالم مانده جرعه ای از آب حیات چشید. (از ارمغان آصفی ).
-
جرعه خوردن
لغتنامه دهخدا
جرعه خوردن . [ ج ُ ع َ / ع ِ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) یک شربت یا آشام از آب و شراب خوردن : تبسم از لبش چون جرعه ای خوردمنادی زد که شیرینی دلم برد.زلالی خوانساری (از ارمغان آصفی ).
-
جرعه دادن
لغتنامه دهخدا
جرعه دادن . [ ج ُ ع َ / ع ِ دَ ] (مص مرکب ) یک آشام یا یک شربت آب یا شراب و جز آن دادن : بنامم زند زندگی قرعه ای بدست کرم گر دهی جرعه ای .ظهوری شیرازی (از ارمغان آصفی ).