کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جردة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جردة
لغتنامه دهخدا
جردة. [ ج َ رَ دَ ] (اِخ ) بگفته ٔ حفصی از نواحی یمامه است . (از معجم البلدان ).
-
جردة
لغتنامه دهخدا
جردة. [ ج َ رِ دَ ] (ع ص ) تأنیث جرد است . (از منتهی الارب ) (از متن اللغة). یقال : ارض جردة؛ زمین بی گیاه .(ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). رجوع به جرد شود.
-
جردة
لغتنامه دهخدا
جردة. [ ج ُ دَ ] (ع ، اِ) چادر سوده و کهنه . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). رختی را گویند که از کثرت استعمال نرم و پلاسیده باشد. (لغات شاهنامه ص 101). || پوست کنده . و مصدر آن جرد است به معنی پوست کندن . (لغات شاهنامه ص 101). || اسب زردرنگ...
-
جردة
لغتنامه دهخدا
جردة. [ ج ُ دَ ] (ع اِ) زمین هموار بی گیاه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از ذیل اقرب الموارد). || برهنگی . عربة. (اقرب الموارد). یقال امراءة بضة الجرده به ؛ یعنی تنک پوست آکنده گوشت است وقت برهنگی . (از متن اللغة) (منتهی ...
-
واژههای مشابه
-
جرده
لغتنامه دهخدا
جرده . [ ج َ دَ ] (اِ) اسبی را گویند که پدرش عربی و مادرش غیرعربی باشد. (برهان ). || اسب خصی . (برهان ) (انجمن آرا). اسب اخته . اسب خایه کشیده . (یادداشت مؤلف ) (لغات شاهنامه شفق ص 101).
-
ابن جرده
لغتنامه دهخدا
ابن جرده . [اِ ن ُ ج َ دَ ] (اِخ ) نام توانگری معروف به بغداد.
-
شاد جرده
لغتنامه دهخدا
شاد جرده . [ ج ِ دَ / دِ ] (اِخ ) از ضیعتها و دیه های رستاق خوی . (تاریخ قم چ سید جلال الدین طهرانی ص 118).
-
جستوجو در متن
-
صافحة
لغتنامه دهخدا
صافحة. [ ف ِ ح َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ، مکنی به ابی سعید، عتیق بن جردة. ابن جوزی در منتظم گوید: وی از ابی علی بن ابان حدیث شنید و بر او قرآن خواند و من از وی فراگرفتم . اومردی ملیح الشیبة و ملازم جماعت بود و در ربیعالاَّخر سال 545 هَ . ق . درگذشت . (لسا...
-
برهنگی
لغتنامه دهخدا
برهنگی . [ ب ِ رَ / ب َ رَ ن َ/ ن ِ / ب ِ هََ ن َ / ن ِ ] (حامص ) برهنه بودن . رود و روت و لخت بودن . عریانی . (آنندراج ). بی پوشاکی . (ناظم الاطباء). بی جامگی . تجرد. تعری . جردة. حسور. روتی . سبلة. شرج . عراء. عری . عوری . لختی . لوتی : زآنکه برهنگ...
-
جرد
لغتنامه دهخدا
جرد. [ ج َ رَ ] (ع اِ) صحرای بی نبات . (منتهی الارب ). زمین بی نبات . (دهار). صحرای بی گیاه . (ناظم الاطباء). فضایی از زمین که در او گیاه نباشد. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || علت پی ستور مانند آماس و ترنجیدگی یا آن به ذال است . (منتهی الارب ) ...
-
چادر
لغتنامه دهخدا
چادر.[ دَ / دِ / دُ ] (اِ) خیمه . سایبان . بالاپوش زنان . ردا. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). پارچه ای که زنان برای پوشانیدن چهره و دستها و سایر اعضا و البسه بر روی همه ٔ لباسها پوشند. جامه ٔ رویین زنان . جامه ٔ بی آستین زبرین زنان که تمام سر و تن و پ...
-
زمین
لغتنامه دهخدا
زمین . [ زَ ] (اِ) ترجمه ٔ ارض ، در زمی گذشت . (آنندراج ). بمعنی معروف است و این مرکب است به لفظ «زم » که بمعنی سردی است و «یا نون » نسبت ، چنانکه در سیمین و زرین . چون جوهر ارض سرد است ، لهذا به این اسم مسمی گردید. گاهی نون حذف کرده زمی هم گویند. (غ...